موضوع : عمومی
نویسنده : تری برت
مترجم : محسن بایرام نژاد
آثار هنری “درباره ی” چیزی هستند و به همین دلیل، نیاز به تفسیر دارند.
این مساله، موضوعی اساسی و بنیادیست که هنرمندان و منتقدین هنرهای زیبا به راحتی آن را پذیرفتهاند. ولی با این حال، برخی اوقات بحث و جدلهایی در این مورد بین هنرمندان، استادان هنر و هنرجویانی که معتقدند “اثر هنری خودش صحبت میکند” و یا “شما نمیتوانید درباره هنر صحبت کنید”، شکل میگیرد. تمامی تفسیرهایی که در این مقاله به عنوان نمونه ذکر شده است، نظریهی “شما نمیتوانید درباره هنر صحبت کنید” را تکذیب میکند. حتی هنری که به راحتی قابل فهم به نظر میآید، همچون آثار عکاسی “ویلیام وگمن”، قابلیت این را دارد که با تفسیری قابل توجه، به شکلی مطرح شود که پیشتر و تنها با یک نگاه اجمالی، دیده نمیشد.
این جمله که “هنر همیشه دربارهی چیزیست”، قواعدی دارد که کتابهایی نیز در مورد آن نوشته شده است؛ به عنوان مثال کتاب “زبان هنر” نوشته “نلسون گودمن” و کتاب “تغییر شکل پیش پا افتاده” نوشته “آرتور دانتو”.
به طور مختصر، این قواعد به این موضوع میپردازد که اثر هنری، موضوعی رسا و هدفمند است که به وسیله انسان بوجود آمده و به عنوان مثال، برخلاف یک درخت یا یک تکه سنگ، درباره چیز خاصی است. بنابراین، آثار هنری برخلاف درختها یا سنگها، مستلزم تفسیر شدن هستند.
تفسیرها، استدلالهایی متقاعد کننده هستند.
بهتر است این قاعده در دو جملهی مجزا نوشته شود: “تفسیرها استدلالهایی هستند” و “منتقدینی که تفسیر میکنند، قصد دارند خواننده را متقاعد سازند”. مفسر میخواهد متقاعد کننده باشد، به همین دلیل به ندرت پیش میآید که تفسیر او دارای استدلالهایی منطقی بوده که با یک سری مقدمات، منجر به یک نتیجهگیری شده باشد.
تفسیر، علمی بدیع و فصاحتی متقاعد کننده است. به این شکل که: منتقد دوست دارد تا خوانندهها، به اثر هنری، به گونهای نگاه کنند که او نگاه میکند.
در تفسیر آثار هنری، بیش از یک راه برای متقاعد کردن خواننده وجود دارد. یکی از این راهها، بکار بردن استدلالهایی کاملاً منطقیست؛ با یک سری مقدمات و در نهایت یک نتیجه گیری کلی، و البته با یک قیاس منطقی. به عنوان مثال، منتقدین، بیشتر اوقات میخواهند با نوشتن استدلالهای خود در شکلی جذاب، و با استفاده از عبارات و اصطلاحاتی رنگارنگ که با دقت بر روی آنها فکر کردهاند، خواننده را متقاعد کنند و آنها را مجذوب درک، فهم و آگاهی خود سازند که درنهایت، خواننده به این فکر کند که “بله، منظور شما را میفهمم. بله، با نوع نگاه شما موافقم”.
منتقدین در نوشتههای خود به دلایل و شواهد استناد میکنند، دلایلی که یا از مشاهده اثر هنری درک کردهاند و یا از اطلاعات و دادههای دنیای پیرامون، و خود هنرمندان، بدست آوردهاند. ولی آنها تفسیرهای خود را نه صرفاً به عنوان یک استدلال منطقی، بلکه به عنوان نوشتههای ادبیِ متقاعد کننده ارائه میدهند.
بعضی از تفسیرها، از تفسیرهای دیگر بهتر هستند.
این قاعده، در حمایت از اعتراضیست که غالباً شنیده میشود، که “این تنها تفسیر شماست”. این اعتراض معمولاً اینگونه معنا میشود که تفسیر هیچ کسی بهتر از تفسیر افراد دیگر نیست و اینکه، هیچ تفسیری قطعیتر از تفسیرهای دیگر نیست. کاملاً برعکس، هیچ تفسیری مشابه و هم ارز با تفسیر دیگر نیست. برخی از تفسیرها، استدلالهای بهتری داشته و با شواهد و دلایل برتری عنوان شدهاند و بنابراین، معقولتر، قطعیتر و قابل قبولتر از تفسیرهای دیگر هستند. برخی از تفسیرها نیز در کل خوب نیستند، بخاطر اینکه بسیار شخصی و ذهنی، یا بسیار محدود بوده و یا به اندازه کافی به چیزی که در اثر وجود دارد نپرداختهاند، به آن نامربوط بوده و یا به شکلی سادهتر، مفهوم خاصی ندارند.
تفسیر خوب، بیش از آنکه دربارهی مفسر بگوید، درباره اثر هنری صحبت میکند.
تفسیرهای خوب مشخصا متعلق و وابسته به آثار هستند. منتقد با یک شناخت قبلی، آگاهی، اعتقاد و یک سری تمایلات با آثار هنری برخورد میکند که این آگاهیها، باید منجر به فهم بهتر آثار شود. تمامی تفسیرها، چیزهایی را درمورد منتقد بازگو میکنند، اما منتقد باید به خوانندهها نشان دهد که تفسیر او مربوط به چیزهاییست که همه ما میتوانیم از طریق آثار هنری آن را درک و احساس کنیم. این قاعده در نقطه مقابل تفسیرهایی قرار میگیرد که بیش از اندازه شخصی و ذهنی هستند، تفسیرهایی که بیشتر دربارهی منتقد میگوید، تا اینکه درباره اثر هنری صحبت کند.
بینندههای ساده و بیتجربه آثار هنری، معمولا اظهاراتی کاملا شخصی درمورد آثار ارائه میدهند. به عنوان مثال، اگر عکسهای “ویلیام وگمن” از سگها را در نظر بگیریم، ممکن است بچهها درباره حیوانات خانگیشان صحبت کنند و اینکه چطور یک بار به آنها لباس پوشاندهاند.
این نظرات، تنها درباره بچهها و حیوانات خانگی به ما آگاهی میدهند، نه درباره عکسهای “وگمن”. نظرات بچهها ممکن است کاملا صحیح باشد و به احتمال زیاد ممکن است جذاب و سرگرم کننده باشد، اما این نظرات مستقیما حاوی اطلاعاتی با ارزش درباره آثار “وگمن” نخواهد بود.
اگر تفسیر منتقد درباره اثر هنری بازگو کننده اطلاعاتی مهم از آن اثر نباشد، ممکن است تفسیری شخصی و ذهنی باشد که در اینصورت، هیچ جهتی در رابطه با اثر، به ذهن ما نخواهد داد و بنابراین، نمیتواند به عنوان یک تفسیر خوب مطرح شود.
احساسات، راهنمای تفسیر است.
در میان بحث و جدلهای مرتبط با شواهد، استدلالهای متقاعدکننده و تمایل به واقع بینی در مقابل فردیت و ذهنیت گرایی، ممکن است از این مساله که احساسات نیز لازمه درک هنر است، غافل شده و آن را فراموش کنیم. توانایی یک شخص در واکنش نشان دادن به یک اثر هنری، هم احساسیست و هم عقلانی، همانطور که از سوی قلب و درون اوست، از سوی مغز و فکر او نیز هست. تمایز و ترجیح دادن به یکی از دو مقوله “اندیشه” و “احساس” نادرست است؛ اندیشه و احساس به شکل غیرقابل انکاری با یکدیگر ارتباط دارند.
اگر منتقد دارای احساسات قوی و واکنشهای شدید هیجانی باشد، بسیار مهم است که به شکلی شمرده و روان سخن بگوید تا خواننده ها نیز بتوانند از احساسات منتقد بهره برده و آن را درک کنند. همچنین، بسیار مهم است که منتقد، احساسات خود را به چیزهایی که در اثر هنری میبیند، ربط دهد. بدون ذکر دلیل و رابطه بین احساسات و اثر هنری، منتقد در خطر ذهنیت گرایی و بی ربط گویی قرار میگیرد.
ممکن است تفسیرهایی متفاوت، متضاد و قابل رقابت از اثر هنری وجود داشته باشد.
این قاعده مشخص میکند که ممکن است یک اثر هنری، موجب ارائه تفسیرهایی خوب و متفاوت گردد. تفسیرها نیز میتوانند با یکدیگر رقابت کنند و خواننده را به انتخاب یکی از آنها تشویق نمایند، بخصوص اگر این تفسیرها متضاد یکدیگر باشند. درمورد آثار هنری، یک منتقد به چیزی اشاره میکند که منتقد دیگر از آن چشمپوشی کرده و یا اصلا به آن اشاره نکرده است. منتقد دیگر، تفسیری را ارائه میکند که در تکمیل و یا در ادامه و همسو با تفسیری دیگر است… این مساله باعث تقویت و غنیتر شدن فهم ما از اثر هنری میشود.
با وجود درک این تنوع و گوناگونی، از لحاظ منطقی، امکان ندارد که یک شخص همه تفسیرهایی را که متضاد با یکدیگرند و یا اصلا ربطی به هم ندارند، بپذیرد. اما بهر حال، اگر اعتقادات منتقدین را درک کرده باشیم و متوجه باشیم که یک منتقد چه چیزی را میخواهد مطرح کند، با فکر کردن، می توانیم به دلیل این تناقضات در تفسیرها پی ببریم.
گاهی اوقات تفسیرها، براساس یک جهان بینی یا مبتنی بر یک تئوری هنر هستند.
همه ما با اعتقاد به یک سری فرضیات درمورد هنر و واقعیت هستی در این دنیا زندگی میکنیم و این فرضیات، بخاطر تفسیر ما از چیزهای محیط اطرافمان است.
برخی از منتقدین درمورد تئوریهای زیباییشناسانه، دارای یک جهان بینی ثابت و پایدار هستند که در نتیجهی تحقیق و مطالعه عمیق آنها درباره فلسفه و روانشناسی بدست آمده است.
زمانی که جهان بینی یک منتقد شناسایی شود، چه بوسیله شخص منتقد و یا خوانندهها، باید دست به یک انتخاب بزنیم. ما میتوانیم هم جهان بینی و هم تفسیر یک منتقد را قبول کنیم، و یا میتوانیم هر دوی اینها را نپذیریم؛ میتوانیم جهانبینی منتقد را بپذیریم، ولی با این مساله که چگونه این جهانبینی در اثر هنری کاربرد و ارتباط داشته است مخالفت کنیم، و یا اینکه، میتـوانیم در کل با نوع جهانبینی منتقد مخالف باشیم، ولی با تفسیری که منتقد با استفاده از آن جهانبینی مطرح کرده و بر روی ما تاثیر گذاشته است، موافق باشیم.
تفسیرها از صحت مطلق برخوردار نیستند، اما کم و بیش منطقی، متقاعد کننده و آموزنده هستند.
این قاعده به این معنی است که با وجود اینکه برخی از تفسیرها میتوانند دقیق، بدیع و متقاعدکننده باشند، ولی با این حال، هیچ تفسیری درباره اثر هنری نمیتواند خیلی درست باشد و تفسیرهای خوب، هیچ کدام کاملا صحیح نیستند.
تفسیرها را میتوان با معیارهای انسجام، جامعیت و مطابقتشان با آثار، داوری کرد.
تفسیر خوب در مرحله اول باید دارای موضوعی منسجم بوده و با اثر هنری در ارتباط کامل باشد. انسجام و پیوستگی در تفسیر، قضیهای مستقل و یک ملاک درونی برای قضاوت کردن است. ما میتوانیم تفسیر را به خاطر انسجام و پیوستگیاش، حتی بدون دیدن اثر، داوری کرده و در موردش قضاوت کنیم، که آیا استدلالها و شواهدی که در تفسیر مطرح شده، قابل درک و محسوس است یا خیر؟ از طرفی تفسیر کاملا منسجم، ممکن است به قدر کافی و شایسته با اثری که تفسیر درمورد آن ارائه شده است، مطابقت و برابری نداشته باشد. به عنوان مثال، “دی ای رابینز” تصاویر ویدیویی و عکسهای پولاروید “وگمن” از سگها را برآشفته تفسیر میکند و استدلال او این است که “ویلیام وگمن”، بخاطر پنهان کردن فرضیات خرابکارانه، و البته بیریای خود، در این آثار از عنصر شوخ طبعی و مزاح استفاده کرده است. این تفسیر منسجم است، اما آیا ارتباطی با آثار “وگمن” دارد؟ آیا شما به عنوان خواننده، متقاعد میشوید که “وگمن” تحت تاثیر روحیهای برآشفته است که میخواهد در جامعه خرابکاری کند؟
این قاعده همچنین در نقطه مقابل با تفسیرهایی قرار دارد که در مورد مبحث “وابسته بودن به اثر”، گرایش به رها بودن دارند.
اگر منتقد در تفسیر خود به ظاهر و نمود اثر هنری اشاره نکند، آن تفسیر بکلی مظنون خواهد بود. در تفسیرهای خوب، معمولا چندین اثر از یک هنرمند مورد بحث قرار میگیرد. به عنوان مثال، وقتی که منتقدین، آثار “وگمن” را تفسیر میکنند، باید هم به تصاویر ویدیویی قدیمی او و هم به عکسهای اخیر پولاروید او توجه داشته باشند؛ منتقد باید به آثار گذشته و جدید، و همچنین به تغییرات بوجود آمده در روند ساختاری هنر یک هنرمند توجه داشته باشد و این موضوع را مورد بررسی قرار دهد. نوشتن تفسیری بیپروا درباره اثر هنرمند و بدون شناختی کلی از دیگر آثار او، عملی پرمخاطره و شک برانگیز خواهد بود.