1. خانه
  2. مقالات
  3. اصول تفسیر (۲)

اصول تفسیر (۲)

موضوع : عمومی

نویسنده  : تری برت

مترجم : محسن بایرام نژاد

یک اثر هنری، لزوما درباره­ی چیزی نیست که هنرمند خواسته است.
“ماینور وایت”، عکاس و معلم عکاسی، به این مساله اشاره کرده که عکاسان، خیلی بهتر از آن که فکر می­کنند، عکاسی میکنند. او این موضوع را برای متوجه کردن عکاسانی گفته که درباره آثار خود نظر می­دهند و آثار خود را تفسیر می­کنند. “ماینور وایت” بواسطه تجربه بسیارش در برپایی کارگاههای آموزش عکاسی، این موضوع را احساس کرده است که آثار عکاسان، بیشتر مواقع بسیار متفاوت با چیزی­ست که خود عکاسان میخواستند و خیلی بهتر از آن است که خودشان فکر می­کنند.
احتمالا همه ما با این موضوع موافقیم که مفهوم اثر هنری، نباید تنها محدود به قصد و نیت هنرمند از خلق کردن آن باشد. حتی ممکن است مفهوم اثر بسیار گسترده­تر از چیزی باشد که خود خالق اثر فکرش را می­کند. منتقدین بعضی از آثار “مورای”، بدون اطلاع از اینکه این آثار بخاطر مادر فوت شده­اش است، قادر به درک ارتباط مفهومی آثار بودند. آن دسته از منتقدین، به شکل صحیحی به ارتباط میان نقاشیها با مرگ و از دست دادن، پی برده و این مساله را بخوبی مشاهده کردند.
برخی از هنرمندان، با قصد و نیت قبلی و برای ابراز مفهومی خاص و معین، بوسیله آثارشان، کار نمی­کنند. به عنوان مثال، “سوزان راسنبرگ” درباره آثار نقاشی­اش می­گوید: “نتیجه کار من، منجر به پی­بردن به چیزهایی می­شود که می­دانستم و چیزهایی که نمی­دانستم، چیزهایی که نمی­دانستم آنها را می­دانم و چیزهایی که دوست دارم یاد بگیرم… و این چیزیست که غیرقابل نقاشی کردن به نظر می­آید، بخاطر همین است که عاشق نقاشی هستم.”
تفسیر هنرمند در مورد آثار خودش، (البته اگر تفسیری برای ارائه داشته باشد)، تنها یکی از تفسیرها در مقابل تفسیرهای دیگر است و بخاطر اینکه تفسیر خود هنرمند است، لزوما صحیح­تر و قابل­قبول­تر از تفسیرهای دیگر نیست. برخی از هنرمندان به شکلی ماهرانه و با بینشی خاص سخن گفته و می­نویسند، اما بیشتر هنرمندان اینچنین نیستند و همچنین، اغلب هنرمندان خواستار بحث بر سر معنا و مفهوم آثار خود نیستند و نمی­خواهند که آثار هنری­شان تنها محدود به نگاه خودشان به موضوع باشد.
این قاعده مشخص می­کند که مسئولیت تفسیر آثار هنری بر عهده بیننده­هاست، نه خود هنرمند.
منتقد نباید سخنگوی هنرمند باشد.
این جمله به این معناست که منتقد، باید کاری بیش از صرف نوشتن درباره چیزهایی که هنرمند درباره آثارش می­گوید، داشته باشد. وظیفه منتقد، نقد کردن است.
تفسیرها باید موجب معرفی جنبه­های خوب آثار باشند، نه اینکه، فقط، به بخشهای ضعیف­تر آثار متمرکز شوند.
این قاعده درباره ماهیت انصاف، کرامت روح و احترام به افکار است. به عنوان مثال، تفسیری که اثر هنرمند را به شکلی غیرمنطقی رد میکند، در نقطه مقابل این قاعده قرار میگیرد.
موضوع تفسیر، آثار هنری­ست، نه خود هنرمند.
در بحث های ساده درباره هنر، معمولا خود هنرمندان در معرض نقد و داوری قرار میگیرند. ولی در مبحث نقد، باید آثار هنری مورد تفسیر (و حتی قضاوت) قرار بگیرند، نه شخصی که این آثار را بوجود آورده است. البته این قاعده شامل اطلاعات درباره سرگذشت زندگی هنرمندان نمی­شود. این اطلاعات نهایتا منجر به درک بهتر آثار هنرمند میشود. مثلا اینکه “الیزابت مورای” هیچ وقت آرایش نمی­کند و موهای او خاکستری­ست، ممکن است برای کسانی که دوست دارند درباره او بدانند جالب توجه باشد، ولی ارائه واقعیتهایی درباره گذشته او و تعلیماتی که دیده است، می­تواند برای درک بهتر آثار او مناسب باشد.
دانستن اطلاعاتی درباره سرگذشت زندگی هنرمندان، یادآوری می­کند که هنر، جدای از محیط اجتماع و جامعه نیست. البته به این نکته توجه کنیم که دانستن این اطلاعات، نباید موجب احساس برتری باشد و هنرمندان نیز، نباید وابسته و محدود به گذشته خود باشند.
تمام هنرها، تا حدودی، درباره جهانی هستند که هنرمند از آنجا آمده است.
“دونالد کوسپیت”، زمانی که درباره مطالعاتش از علم روانشناسی و تاثیر آن در تفسیرهایش سخن می­گفت، این قاعده را نیز مستحکم­تر کرد. “اینگونه احساس می­کنم که هنر، سوای از جامعه و زندگی نیست و به نوعی، بازتاب، تعمق و تفسیر زندگی از دید هنرمند است. دوست دارم که بیشتر درباره نحوه بوجود آوردن آثار هنری و همچنین نوع زندگی هنرمندان بدانم. علاقهمندم بدانم که چگونه هنر، همانطور که موجب بازتاب پی آمدهای زندگی هنرمند می­شود،  موجب بازتاب موضوعات پیچیده عالم هستی با چیزهایی که ما در زندگی عادیمان با آنها درگیر هستیم نیز می­شود.”
“پَمِلا هاموند” نیز یکی دیگر از اهمیتهای این قاعده را به منتقدین یادآوری کرده است. بخصوص برای منتقدینی که آثار هنرمندانی از فرهنگهای متفاوت را تفسیر می­کنند. وقتی “هاموند” درباره نمایشگاه آثار مجسمه­سازی ده هنرمند ژاپنی در آمریکا می­نوشت، به این مساله اشاره کرد که عقاید و رسوم سنتی ژاپن، “مجسمه” را با آن تعریفی که ما می­شناسیم، به رسمیت نشناخته و قبول ندارند. او در تفسیر پیکره عظیم چوبی، چنین می­نویسد که عقاید سنتی ژاپن، به ما می­آموزد که اجسام نیز دارای حیات هستند و نیروی آنها، مشابه و هم سطح با نیروی انسان است. از نگاه یهودی-مسیحی، طبیعت، در کنترل انسان است، و این در نقطه مقابل با باورهای فرهنگ شرقی­ست که معتقد به همزیستی هماهنگ انسان با طبیعت، مرگ با زندگی و خوب با بد هستند.
تنها با یک تفسیر نمی­توان به معنا و مفهوم آثار هنری پی برد.
هر تفسیر، تنها به یک سری از مشخصات و نکات ظریف اثر هنری اشاره کرده و با ارائه پیشنهاداتی، به فهم بهتر اثر کمک می­کند. طبق این قاعده، هدف اصلی از تفسیر آثار هنری، تنها ارائه نظرات کلی یک نفر درباره آثار نیست.
معنای اثر هنری، ممکن است با مفهومی که بیننده از آن احساس می­کند متفاوت باشد.
هر اثر هنری، ممکن است مفهومی کاملا شخصی برای بیننده داشته باشد و این بخاطر ارتباطی­ست که بیننده با  اثر برقرار کرده است. و همچنین، این احتمال وجود دارد که افراد دیگر نتوانند با اثر ارتباط برقرار کنند. یافتن معنا و نشانه­هایی درباره زندگی شخصی، از طریق مشاهده آثار هنری، یکی از مزایای هنر مفهومی و متفکرانه است.
در هر صورت، این قاعده به منتقدینی که کاملا شخصی و خودخواهانه آثار را تفسیر می­کنند، اخطار می­دهد که در واقع هدف نهایی از تفسیر، ایجاد ارتباط بین جامعه و هنر است.
تفسیر آثار هنری، تلاشی اجتماعی­ست، و نهایتا، اجتماع نیز به مرور زمان خود را تصحیح می­کند.
این نگاهی خوشبینانه به دنیای هنر و پژوهش است که منتقدین، تاریخ نگاران و دیگر مفسرین جدی، در نهایت اشکالات خود را در تفسیرهایشان بهبود بخشیده  و سرانجام تفسیرهای بهتری را ارائه می­کنند. این مساله در کوتاه مدت و دراز مدت اتفاق می­افتد. در کوتاه مدت، تفسیرها اکثرا محدود و تا حدودی نزدیک بین هستند و در مورد آثار زمان حال ارائه می­شوند، ولی بهرحال، این قاعده ادعا می­کند که تفسیرهای محدود نیز نهایتا بسط یافته و در سطحی وسیع ارائه خواهند شد. به عنوان مثال، قضیه تجدید نظر درباره آثار هنری بوجود آمده توسط زنان را در نظر بگیرید؛ اکثر محققین برای سالها و قرنها، آثار ارائه شده توسط زنان را رد کرده و به رسمیت نمی­شناختند، ولی بخاطر کار خوب تاریخ نگاران طرفدار حقوق زنان، امروزه این مساله تاریخی، ثبت و اصلاح شده است. این مثال خوبی­ست برای درک بهتر قضیه که جامعه، محققین و پژوهشگران، به مرور زمان، اشتباهات گذشته­ی خود را اصلاح می­کنند، هرچند که دیر شده باشد…
به عنوان مثال، هنرمندی همچون “فریدا کالو”، امروزه نسبت به زمانی که زنده بود و آثارش را خلق می­کرد، جدی تر مورد توجه و ارزیابی قرار می­گیرد.
تفسیر خوب، ما را به تداوم نگرش و تفسیر خودمان دعوت می­کند.
این قاعده، هدف اصلی مفسر را در برقراری ارتباط میان بیننده­ها و مفهوم هنر، به شکل روانشناسانه تشریح می­کند: بجای اظهار عقاید متعصبانه خود در شکلی ناپیوسته و نامربوط، خواننده را دوستانه وارد بحث کنید و او را مجذوب گفتگوی خود نمایید.

پیشین
اصول تفسیر (۱)
پسین
ده راه برای اینکه در عکاسی کنجکاوتر باشیم

به تازگي منتشر شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست