1. خانه
  2. اخبار
  3. از میان رسانه ها
  4. ابوطالب امام: نه فرمانده ام! نه فرمان پذیر!

ابوطالب امام: نه فرمانده ام! نه فرمان پذیر!

منبع : نشریه داخلی انجمن صنفی عکاسان مطبوعات ایران

گپی با ابوطالب امام

ابوطالب امام ۵۱ ساله و زاده تهران است.
گرچه او خود را خوزستانی می داند چرا که پدری خوزستانی دارد.
رشته معماری داخلی را در مدرسه عالی ساختمان ” قبل از انقلاب ” خوانده است. عکس های زیبا و قابل تامل او را دیده ایم خصوصا عکس هایی که مقایسه ای بین گذشته و حال را به نمایش می گذارد. دوربین آغاز عکاسی اش در کودکی را ” ژازه طباطبایی ” تبدیل به یک مجسمه فلزی – به سبک مخصوص خودش – کرده است.
” من در کودکی به دلیل منع از بازی در کوچه با دوربینی که پدرم در اختیارم گذاشت، مشغول می شدم و در واقع جایگزینی برای بازی در خیابان بود. این وسیله و آنچه که انجام می داد برایم جالب بود. با آن دوربین ساده به واقع بازی می کردم.”
او مدتی است بر روی ویلچر است گرچه امکان تحرک که به نوعی لازمه عکاسی است را ندارد ولی همچنان با اشتیاق به تولید خلاقیت های ذهنی اش از طریق عکاسی مشغول است البته با هزینه های سنگین.
مثل اغلب بچه های آن دوره – عکاسان جنگ – مایل نیست کارش بزرگ نمایی شود. سادگی قابل ستایشی دارد که حکایت از عدم تعلقش به دلبستگی های معمول است. بازی های کودکانه اش با دوربین به مرور به بازی های جدی تری تبدیل شدند و گوشه ای از تاریخ این مرز و بوم را به ثبت رساندند.

ابوطالب امام: نه فرمانده ام! نه فرمان پذیر!

*آقای امام! خیلی خلاصه بفرمایید چه کرده اید و چه می کنید؟
راستش من عکاس نیستم! واقعأ حرفه اصلی من عکاسی نیست چه در دوران جنگ و چه بعد از آن. عکاسی دلمشغولی ام از زمان کودکی بوده است. آن موقعی که باید با بچه ها در کوچه فوتبال بازی می کردم یا دوچرخه سواری، به دلیل منع از بازی در کوچه با دوربین ساده ای که پدرم در اختیارم گذاشته بود مشغول می شدم. برایم جالب بود. با آن دوربین به واقع بازی می کردم. مثلا خاطرم هست که از عکس های خانوادگی تقلید می کردم و مشابه آنها عکاسی می کردم. فکر می کردم چون بزرگترها قبلا این کارها را کرده اند من هم باید تقلید کنم تا مثل آنها بشوم. پدرم نیز تفننی عکاسی می کرد و به من هم یاد داده بود و امکانش را در اختیارم می گذاشت. گاهی فیلم هایم را پس از ظهور با استفاده از قید چاپ می کردم و لذت می بردم.
در جبهه های جنگ به عنوان طراح و گرا فیست فعال بودم. کماکان این بازی و دلمشغولی کودکی _ عکاسی _ در ذهنم بود. از صحنه های مختلف در جبهه عکاسی می کردم. اگر از صحنه ای از حمله موشکی یا مناطق بمباران شده عکس می گرفتم سعی می کردم طوری عکس بگیرم و المان هایی در کارم وجود داشته باشد که در آینده که این فضاها بازسازی می شود بشود از همان زوایا مجدد عکس گرفت. عکس هایم را جوری می گرفتم که بتوانم فردایش را نیز ثبت کنم. این فکر شاید ناشی از همان بازی های کودکانه و تقلید از بزرگترها بود.

ابوطالب امام: نه فرمانده ام! نه فرمان پذیر!

*این بازی های کودکانه چه وقت جدی تر شدند؟
در اوقات فراغت در جبهه در خوزستان – خرمشهر – عکاسی می کردم. دلبستگی هایی به این شهر داشتم و آن را برای عکاسی انتخاب کردم. اوقاتی را که دیگران در مرخصی به سر می بردند من در خرمشهر مشغول عکاسی بودم. در سال ۱۳۶۲به طور اتفاقی سردبیر وقت هفته نامه ” سروش ” آقای فیروزان تعدادی از عکس هایم را دید و از من خواست که آنها را در اختیارش بگذارم تا در صفحه ای با عنوان “هنر و جنگ” همراه با یادداشتی از من به چاپ برسد. آن عکس ها گزارشی تصویری از نقاشی های دیوارهای مسجد جامع خرمشهر و نقاش آنها بود. گزارش به چاپ رسید و سردبیر مصرانه از من خواست که هر هفته این گزارش تصویری را ادامه بدهم.
حدود ۲ سال این عکس ها در سروش با رویکرد به هنرهای مختلف از جمله تئاتر، عکاسی، نقاشی و. . . به چاپ می رسید.
شاید جزو معدود عکاسان دوران جنگ هستم که هنوز دغدغه های آن دوران در ذهنم باقی است. فضاهایی که روزی برای جامعه، عکاسان و برای خیلی ها ارزش بود و اکنون فراموش شده است را من نمی توانم فراموش کنم چون در این برهه اغلب کارهایم را انجام داده ام. احساس می کنم فراموش کردن آن در ابتدا خیانت به خودم و دوم خیانت به تاریخ است. بعد از گذشت ۸۰ سال از پایان جنگ جهانی دوم شما می بینید که در اروپا سا لروز آن را چگونه پاس می دارنا و از یادگار های دوران جنگ شان چگونه پاسداری می کنند. موزه ها و نمایشگاه های متعددی در این خصوص به فعالیت مشغولند. یا نمونه دیگر یاد مان های جنگ در هیروشیما. این کارها برای آشنا ساختن نسل های جدید و برای جامعه ای که گذشته های تاریخی اش را در هیاهوی زندگی روزمره به فراموشی می سپارد ضروری است. این یادگارها باید برای آینده تاریخ باقی بمانند.

*این هویت در تاریخ چگونه باید بازآفرینی شود؟
‏.ما شعار زیاد می دهیم، موزه جنگی در خرمشهر هست که متاسفانه! در تهران نیست. این موزه مقداری رنگ و اسنادی گاهی مستند و اغلب غیرمستند است. خرمشهر در وضعیتی بود که واقعا مظلومیت آن احساس می شد و بیننده را تحت تاثیر قرار می داد. اکنون این شهر ساخته شده است و زندگی در آن جریان دارد ولی نسل جدید ساکن در این شهر دیگر هیچ یادگاری از زمان جنگ را نمی بیند. در صورتی که باید مکان هایی به همان شکل حفظ می شد تا آیندگان می فهمیدند بر این شهر چه رفته است. مسوولان فرهنگی در این زمینه ها کم کاری کرده اند. بعضا این یادگارهای زمان جنگ را می بینید که به شکل زباله دانی درآمده است. گاهی می گویم ای کاش! فقط یک عکس از آن فضاهایی که اکنون کاملأ تغییر کرده است در آن مکان نصب می کردند.
‏امروز (تاریخ گفت وگو: ۴ ‏خردادماه) سالگرد شهادت بهروز مرادی (۴/۳/۱۳۶۷ ‏) از دوستان من در هنگام حضور در جبهه است. او نیز عکاسی می کرد و گاهی راهنمای دوستان برای عکاسی در مناطق جنگی بود. یک بار مرا به منطقه ای برد و گفت: من قبلا اینجا عکاسی کرده ام تو هم عکس بگیر. گفتم: خوب تو که دیگر گرفته ای گفت: نه تو هم حتما بگیر (قابل توجه عکاسان خبری!). او آخرین نفری بود که خرمشهر را ترک کرد. او پس از فتح خرمشهر سنگر به سنگر عراقی ها به دنبال فیلم و عکس از دوران حضور آنها در خرمشهر می گشت تا از آنها آرشیو و اسنادی تهیه کند برای آیندگان. او حتی در ویرانه ها می گشت و هر چیزی را که احساس می کرد ممکن است ‏روزی در موزه ای بعد از دفاع مقدس به کار آید جمع آوری می کرد. گاهی من هم به او کمک می کردم. تابلوی معروف با وضو وارد شوید در خرمشهر کار اوست. او شهید شد و متاسفانه! با عکس ها و یادگارهای جمع آوری شده او از دوران جنگ برخورد درستی نشد. ‏گرچه او عکاس خبری و مطبوعاتی حرفه ای به آن معنا نبود ولی دید قشنگی داشت. صحبت کمی به درازا کشید ولی مایل بودم اشاره ای به این موضوع داشته باشم.

*پس از جنگ چه کردید؟

ابوطالب امام: نه فرمانده ام! نه فرمان پذیر!

‏جنگ تمام شد و من فکر می کردم که وظیفه من به عنوان عکاسی که آن روزها را دیده ام و ثبت کرده ام چیست؟ به این ایده رسیدم که آن فضاها و فضاهای جدیدی را که مطابق همان زوایا عکاسی شود را کنار هم قرار دهم و به تعاریفی برسم.
‏در این اندیشه بودم که رسالت من عکاس برای نشان دادن این چیزها و ثبت این واقعیت ها در تاریخ چیست؟
‏با این ایده کارم را شروع کردم و سعی کردم هم از عکس های خودم و هم دیگران به نحوی که محل ها قابل شناسایی باشند استفاده کرده و با همان زوایای دید مجددا عکاسی کنم. شهر – خرمشهر – کاملا تغییر کرده بود و می خواستم نشان بدهم که حالا مردم در آن چگونه زندگی می کنند. گاهی عناصری را براساس فکرم در زوایای دید می گنجاندم. بچه هایی که در حال انداختن قایق های کاغذی در رودخانه هستند، هواپیمایی کاغذی که یک کودک آن را پرتاب کرده است و… این عکس ها درکنار عکس های قبلی مربوط به زمان جنگ مقایسه ای را به نمایش می گذارند که البته تفسیرهای گوناگونی را می پذیرد. مجموعه این عکس ها در کتابی به عنوان ” رویش در سپیده ” با کمک ستاد بازسازی مناطق جنگی که آن را حمایت کرد به چاپ رسید.
‏امروزه متاسفانه! دیگر این گونه کتاب ها نه به چاپ می رسند و نه مشتری دارند.و ‏البته در مورد این کتاب هم حرف زیاد است.
‏”یادداشتی از مرحوم ” کاوه گلستان ” بر تنها نسخه ای از این کتاب که در اختیار دارد دیده می شود با این عنوان:
‏آقای امام عزیز!
درود بر شما!
‏در یک چشم زمانی دور_در چشم دیگر_با چشم دیگر.امروز. در این میان تکه ای مقوا با دو اسم!
‏زمان می گذرد. زود هم می گذرد. تکه های زمان امروز هم. با تکیه به استقلال خود. اعتبارشان زیاد است.
‏دوباره درود”

*شما گوشه های با ارزشی از تاریخ ایران را در دفاع مقدس به ثبت رسانده اید. در حال حاضر چگونه ادامه می دهید و چه پروژه هایی در دست دارید؟
‏پروژه ای را طی دو سال اخیر با همان نگرش که در کتاب خرمشهر (رویشی در سپیده ۲ ‏) می بینید در مورد تهران دنبال می کنم. در واقع مقایسه ای بین تهران زمان دفاع مقدس و تهران امروز با ابعاد مختلفی از جمله فرهنگی، اعزام نیروها، کمک های مردمی به جبهه ها، بازگشت آزادگان و تشیع شهدا. ‏شهرداری این طرح را پذیرفت و کار آغاز شد ولی بعد از ۲ ‏سال من با بودجه شخصی مشغول این کار هستم. حتی تا کنون هزینه یک حلقه فیلم به من داده نشده است. ملاحظه می کنید که روی “ویلچر” هستم و در این حالت عکاسی به هرحال مشکل است و هزینه هایی گاهی تا چندین برابر برای رفت و آمد به محل های مورد نظر عکاسی به من تحمیل می کند. تاکنون فقط به دلیل عشق به کارم و با هزینه خودم این کار را دنبال کرده ام. خرج زیادی کرده ام و در واقع به نوعی سر خودم را گرم کرده ام! حمایت که نباشد، هزینه های سنگین مشکلات بسیاری ایجاد می کند و پیشرفت کار را کند می کند. گر چه من سعی کرده ام این مشکلات را ندید بگیرم و هر جوری که هست به نتیجه برسم. این طرح اخیرا مورد لطف قرار گرفته است ولی هنوز هیچ کمکی در این زمینه به من نشده است.

*‏شما ظاهرا هنوز با نگاتیو سرو کار دارید، دیجیتال را تجربه نمی کنید؟
البته چون هزینه عکاسی با فیلم زیاد است تصمیم گرفتم دوربین دیجیتال تهیه کنم و حتی به نمایشگاه اخیر دوربین های دیجیتال هم رفتم و دوربین مورد نظرم را ‏هم انتخاب کردم ولی خوب قیمت آن بالا است و با توجه به هزینه هایی که تا کنون کرده ام فعلا امکان تهیه آن را ندارم. ضمنا! چون از گردنبند طبی هم استفاده می کنم! این گردنبند اجازه نمی دهد که گردنم کج شود!! ( می خندد )
*‏چند سال در منطقه عکاسی کردید؟
‏. حدودا ۵ سالی شد. مدتی هم در لبنان عکاس کردم. چند هزار عکس از آن دوران دارم که البته خوب برخی از فریم ها ضایعات محسوب می شوند. ‏.با توجه به اینکه عکاسی اصلا رشته تحصیلی و حتی فعالیت اصلی شما نبوده، عکاسی تا چه حد به شما در انتقال ایده هایتان یاری رسانده است؟ ‏. من نقاشی می کردم، کار گرافیک انجام می دادم و حتی مجسمه سازی می کردم ولی هیچکدام از این ها برایم جالب نبوده است و من صرفا به عنوان حرفه به آنها نگاه می کردم ولی از عکاسی لذت می برم. چه آن زمان با دوربین ساده بچه گانه ام و چه امروز با دوربین های حرفه ای. به قول معروف از چکاندن تکمه شاتر لذت می برم. خصوصا! وقتی عکسی باشد که به آن فکر کرده ام. اگر یک ساعت یا دوساعت قبل از عکاسی به آن فکرکرده باشم شاید صد ساعت، هزار ساعت و گاه سال ها به آن عکس نگاه می کنم و به من آرامش می دهد و لذت می برم.
*پس اغب در این پروژه هایی که دنبال کرده اید به آنچه می خو اهید فکر می کنید؟
‏.بله راجع به عکس های مقایسه ای فکرمی کنم. سوژه ها را طراحی می کنم و گاهی لوازم مورد نیاز را همراه می برم تا عکسم همان چیزی شود که می خواهم. ‏.در آن زمان شما فی البداهه عکاسی می کردید؟ درست است ؟ ‏بله در آن زمان اتفاقات اصل بودند و گاه آنچه در گشت و گذارهایم در مقابلم قرار ‏می گرفت. راستش در مواجهه با بعضی صحنه ها فراموش می کردم که عکاس هستم و برای چه کاری به آنجا رفته ام. گاهی امدادگر می شدم. دوربین را جمع می کردم و بیل به دست می گرفتم و خاک را در جستجوی مجرومین می کاویدم. ‏من یک عکاس خبری نبودم. وقتی شما صدای ناله ای را از زیر آوار می شنوید باید خیلی عکاس باشید که مقاومت کنید. از این صحنه ها فراوان بود.
‏*در عکس هایتان به دنبال نشان دادن چه چیز بودید؟ در واقع چگونه حس خودتان از رویدادها را با دیگران به اشتراک می گذاشتید؟
‏در منطقه برای من انتخاب وجود داشت. در مواجهه با صحنه های مختلف باید انتخاب می کردم. اغلب مغلوب می شدم به این معنی که کارم را که سند سازی آن لحظات برای تاریخ بود را فرامومش می کردم و امدادگری می کردم. البته این دیدگاه من است که هیچ چیز ارزش نجات جان یک انسان را در آن شرایط نداشت.
ارتباط من یک ارتباط عام نیست. ممکن است گاهی نمایشگاهی بگذارم مثل همین نمایشگاه های عکس های مقایسه ای جنگ و پس از جنگ که البته در خیلی جاها به نمایش درآمد ولی در مجموع دوست دارم کارهای را کسانی ببینند که این فضا و عکاسی آشنایند و عکس را حس می کنند و می فهمند. ‏جامعه فعلی شاید دیگر پذیرش عکسهای آن دوران را نداشته باشد و ترجیح بدهد بیشتر زیبایی و فضاهای امیدوار کننده را ببیند. من هم سعی کرده ام که این فضا ها را با طنز و حس امیدواری عکاسی کنم.
برای مثال: در یکی از عکسهای کتاب “رویشی در سپیده” شما دخترخانمی را در محلی که قبلا بمباران شده بوده و اکنون ساخته شده است می بینید که مشغول بافتن سه رنگ پرچم ایران است و رنگ سبز را به عنوان رویش و امید به زندگی می بافد.

*‏آدم آرمان گرایی هستید؟
‏من به دنبال رسیدن به چیزی نبوده و نیستم. انسان تنها به خاطر انسانیتش ارزش دارد نه چیز دیگر. من سعی کرده ام در عکسهایم واقعیات جامعه ام را نشان دهم و حتی المقدور با روش هایی که بیننده را آزار ندهد و مکدر نکند. اگر کتاب عکس تهران به شهر برسد خدمتی به دفاع مقدس و به شهر تهران است. اینکه آیندگان بفهمند بر این شهر چه گذشته است و حتی امروزی ها که سرگرم امور روزمره شان هستند. باید این فرهنگ یعنی پاسداشت هویت تاریخی در جامعه جا بیافتد.
باید بدانیم که بحران ها شکوفایی می آورند. ژاپن متلاشی شده از جنگ را با ژاپن امروز مقایسه کنید. از دل آن ویرانه ها چگونه سر بلند کردند و چگونه به این گذشته احترام می گذارند. باید این الگوها را در کنار سایر الگوهای فرهنگی از دیگران یاد بگیریم. نباید چنین باشد که مردم با ترفند های تبلیغاتی به دیدن نمایشگاه های دوران جنگ بیایند. باید به آنهایی که برای وطنشان و اعتقادشان جنگیدند احترام بگذاریم و ارزش قایل شویم.
من عکسهای زیادی برای ستاد بازسازی مناطق جنگی گرفته ام که در همه شهرهای ایران به نمایش درآمدند و مردم استقبال می کردند و به هر حال توجه شان را جلب می کرد. یادداشت هایشان بر نمایشگاه موید این مسئله بود.
*چه پروژه های دیگری کار کرده اید؟
‏زمانی با مجله شکار و طبیعت حدودا یکسال و اندی به عنوان طراح همکاری داشتم و البته عکس ها را هم خودم تهیه می کردم. مجموعه ای از زندگی قوها تهیه کردم. مدتی هم با مجله گردشگری همکاری کردم و تهران را از دید گردشگری عکاسی کردم، اما عکس هایش برایم لذت بخش نبود.
‏*در حال حاضر چه توقعی دارید!
‏این که خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند. این بزرگترین توقعی است که من دارم. اگر دوستان فکر می کنند که تاریخ – تصویری – جنگ باید حفظ شود و اگر من را عکاس می دانند که علیرغم ناتوانایی های جسمی ام می توانم این کار را بکنم، سنگ جلوی پایم نیاندازند.
‏اگر حمایت نمی کنند، سنگ هم نیاندازند و سرکارم نیز نگذارند. اگر من روزی به عنوان امام عکاسان حس کنم که مرا سرکار گذاشته اند آن وقت شاید …

گفتگو از فرزین گلپاد
برگرفته از نشریه داخلی انجمن صنفی عکاسان مطبوعات ایران، شماره۹، اردی بهشت ماه ۱۳۸۴

پیشین
نمایشگاه گروهی عکس شیدنگاران در نگارخانه هنر
پسین
«چشمی ها»ی غزاله هدایت در گالری راه ابریشم

به تازگي منتشر شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست