1. خانه
  2. اخبار
  3. سایر خبرها
  4. گفت وگو با مریم زندی به بهانه چاپ کتاب عکس « حکومت۵۸ »

گفت وگو با مریم زندی به بهانه چاپ کتاب عکس « حکومت۵۸ »

عکاسی هنر رایج این روزهای ماست و اهالی دوربین عکاسی با فراوانی هر روزه شان جمعیتی را برای حوزه علاقمندان به این فن و هنر و تکنیک رقم می زنند.
اما روزگاری نه چندان دور این جمعیت چندان کثیر نبود که اهالی هنر عکاسی هم دیگر را نشناسند.
این دوره با عمری کمتر از نیم قرن اخیر شاهدی بر این ادعا است. ادعایی که با فرهنگ روز جامعه مشرق زمین فرصت و مجال چندانی برای حضور و فعالیت زنان در جامعه تعریف نکرده بود.
مریم زندی از اهالی همان روزگاری است که جسور و صبور پا به این عرصه نهاد و محکم و مقاوم پیش رفت و با وجود نقدها و اِشکال ها این روحیه مقاومت را در خود تقویت کرد تا به امروز …
الهام زارع نژاد یکی از علاقمندان حوزه عکاسی و خبرنگاران دخیل در این عرصه است که برای شماره اخیر [highlight]«ماهنامه تجربه»[/highlight] گفت وگویی با این بانوی عکاس انجام داده است.
متن این گفت وگو با عنوان: «جهان ِ تصاویر ِ ایرانی» به بهانه انتشار کتاب عکس حکومت۵۸ فراهم شد که در متن این پرسش و پاسخ به آن پرداخته شده است. کتابی که مریم زندی عکس‌های بعد انقلابش را در آن منتشر کرد.
این گفت وگویی است با عکاس سکوت و رنگ ِ دشت های ایران زمین تا خاکستری ِ چشم های پرتره های ماندگار
——————————————————————————————————————————————————————————————————————————————
مریم زندی
متولد بیستم دی‌ماه ۱۳۲۵ در گرگان و لیسانس حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران است. او شناخته‌شده‌ترین عکاس زن‌ ایرانی‌ست.
شروع عکاسی او از سال ۱۳۴۸ است که جایزه‌ی نخست مسابقه‌ی سراسری عکاسی وزارت‌ فرهنگ و هنر به او تعلق گرفت. او طی حدود ۳۵سال، آرشیوی از پرتره‌ی اشخاص مشهور ایران را عکاسی کرده و در پنج جلد کتاب، به‌نام چهره‌ها به چاپ رسانده است.
مریم زندی عضو هیئت موسس و نخستین رئیسِ انجمن عکاسان ایران و عضو‌افتخاری انجمن عکاسان میراث فرهنگی ایران است.
همچنین در سال ۱۳۴۸ او به عنوان اولین زن کوهنورد ایرانی موفق به صعود دیواره علم‌کوه از مسیر یخچال و سنگ‌های ریزشی شد. (دیواره علم‌کوه یکی از ۵ دیواره مهم در جهان است).
در زمینه‌ی عکاسی هم همین ایستادگی را به خرج داد و برای چاپ بدون سانسور کتاب “انقلاب ۵۷ ” و تلاشش در جهت احقاق حقوق عکاسان در ایران، از طرف جشنواره‌ی مستقل شید، در سال‌های ۱۳۸۹و ۱۳۹۰ به‌ عنوان عکاس تاثیرگذار و جریان‌ساز سال شناخته‌ شد.
از دیگر آثار چاپ شده‌ی او می‌توان به نخستین کتابش: ترکمن و صحرا در سال۱۳۶۲، چهره نویسندگان در کتاب آنتولوژی داستان نویسی ایران (انتشارات میج)، “ایران گل محبوب من” در سال ۱۳۸۵، “آبی با خط قرمز“در سال ۱۳۸۷، ” گیسوانم در باد ۱۳۹۷، ” کتاب شعر گونه‌های او به‌نام “دلم برای آقای داگر می‌سوزد” در سال ۹۷ اشاره کرد.
او تاکنون ۱۹ عنوان نمایشگاه انفرادی برگزارکرده که دوتای آنها آثار شیشه‌ای او بوده است. همچنین او از سال ۱۳۸۰تاکنون، هرسال تقویم‌هایی از کارهای عکاسی‌اش در زمینه‌های مختلف چاپ‌کرده است.
اولین نمایشگاه انفرادی‌اش در سال ۱۳۵۲ در گالری قندریز با عنوان سیاه و سفید برگزارشد. از جمله نمایشگاه‌های دیگر او، “بازی‌های‌آسیایی”، “زن همگام انقلاب”. “عکاشی“، ” شیشه و رنگ ( آثار شیشه ای )”، ” افغانستان و بادام تلخ چشمهای”، “کلاغ‌ها “ونمایشگاه‌هایی دیگردر ایران و خارج از ایران هستند.
آخرین کتاب او، “حکومت ۵۸” که عکس‌هایی از وقایع تاریخی و اجتماعی سال ۵۸ است، بهار امسال در مراسمی رونمایی شد، به همین مناسبت با او به گفت‌وگو نشستیم.
[highlight]همه ی عکسها دیده می شوند ولی فقط هنرِمفید و با ارزش، ماندگار خواهد شد.
[/highlight]
خانم زندی آخرین اثر منتشر شده از شما کتاب “حکومت ۵۸” است، این کتاب چه تفاوت عمده‌ای با کتاب “انقلاب ۵۷” دارد؟
همچنان که از اسم کتاب‌ها پیداست اولی مربوط به وقایع سال ۵۷ و شروع انقلاب است تا رای به جمهوری اسلامی، و دومی مربوط به وقایع سال ۵۸ اما تفاوت عمده در ماهیت آن جریان ها و فضای عکس‌هاست.
در سال ۵۷ مردم همه یکپارچه و متحد بودند و در فضای عکس‌ها شادی و پیروزی را می‌بینیم، اما درسال ۵۸ آغاز تنش‌ها وشروع انحصارطلبی و کشمکش‌های سیاسی و حذف مردم و فضای عکس‌ها پر از درگیری و نگرانی است.

شما درمراسم تشییع آیت‌اله‌طالقانی حضور داشتید و حتا در منزل ایشان از همسرشان هم عکاسی کرده‌اید و یا در مراسم مربوط به تشییع پیکر مرتضی مطهری که قبل از روز جهانی کارگر بود. آیا شما خودتان بنابرعلاقه به اشخاص یا موضوعاتی انتخاب می‌کردید که به چه مراسمی برای عکاسی بروید و اگر موضوعی مورد علاقه‌تان نبود آن را حذف می‌کردید؟
به‌هیچ‌وجه. وقتی از رخدادی خبردار می‌شدم دلم می‌خواست که برای عکاسی فارغ از نگاه و ایدئولوژی و علاقه یا عدم علاقه ام، به محل ِآن اتفاق بروم و عکاسی کنم. در واقع در آن روزها مهم این بود که از زمان و مکان رخدادی با خبر شویم بخصوص برای عکاسی مثل من که با خبرگزاری یا مجله یا گروهی کار نمی کرد که لااقل در این زمینه او را کمک یا پشتیبانی کنند. برای اطلاع از رویدادها مهمترین رسانه رادیو و تلویزیون بود، که آن هم در سال ۵۷ بیشتردر اعتصاب بود و در سال ۵۸ کم کم شروع به جهت گیری کرد و بعضی رویداد ها را اطلاع رسانی نمی کرد. مثل امروز نبود که به واسطه ی اطلاع رسانی در فضای مجازی خیلی زود همه از هر موضوعی با خبر می شوند.
در مورد مراسم خانه ی آقای طالقانی از طریق دوستی مطلع شدم که شاید همان مراسم چهلم ایشان بود که توانستم داخل اتاق او بروم و عکاسی کنم، یا در مورد تشییع مرتضی مطهری، خبردار شدم مراسمی در دانشگاه است و خودم را رساندم. عکاسان دیگری هم حضور داشتند و عکس می گرفتند.

منظورم این‌ است که آیا شما جهت‌گیری خاص سیاسی داشتید که شما را از عکاسی در مورد موضوع خاصی باز دارد؟
نه نداشتم، [highlight]من همیشه طرفدار عدالت و آزادی و عکاسی بوده ام[/highlight]! فارغ از ایدئولوژی و نگاه سیاسی، عکاسی کرده ام و به هیچ دلیلی حاضر نبودم فرصت عکاسی از موضوعی را از دست بدهم.

یعنی با توجه به اینکه رشته تحصیلی شما علوم سیاسی است، یا حتا با وجود این مجموعه از عکس‌ها و کتاب‌هایتان، آیا نمی‌توان شما را در زمره‌ی عکاسان سیاسی قرارداد؟ اصلا عکاس سیاسی یعنی چه جور عکاسی‌ای است؟
من به طبقه بندی های این چنینی اعتقادی ندارم، همیشه گفته ام من عکاسم، عکاس پرتره هم نیستم، من عکاسم و از هر موضوعی که بخواهم عکاسی می کنم، زمانی از موضوعات سیاسی و تاریخی عکاسی کرده ام، زمانی پرتره اشخاص شناخته شده، زمانی از طبیعت و حیوانات و بسیار هم از تربچه و باقالی پخته، هر کدام هم ارزش ها و زیبایی خود را داشته و از نظر من هیچ کدام با هم فرقی نداشته اند و من برای همه ی آنها در زمان عکاسی، به یک اندازه شوق و هیجان داشته ام و سعی کرده ام نگاهم عکاسانه باشد.
پس من [highlight]اصلا نمی توانم عکاس سیاسی باشم[/highlight]. در واقع سیاست به ما تحمیل شده. همیشه نیروی مسلط بر جامعه سعی می کند خواسته هایش را طوری تحمیل کند که بنظر کاملا هم طبیعی بیاید، سیاست هم به ما تحمیل شده، و هنر در شرایطی است که با کمی بی توجهی می تواند در خدمت سیاست و ایدیو لوژی در آید، هنرمند باید بتواند فارغ از یک نگاه ِ خاص، حرفش را بزند.

آیا شما با داشتن مجو از سمت تلویزیون، شرایط ِ بهتری برای حضور در خیابان‌ها داشتید و این مجوز می‌توانست به شما کمک کند؟
من مجوزی نداشتم. من حتی کارت عکاسی هم نداشتم. فقط یک کارت داشتم که نشان می داد من کارمند تلویزیون هستم، تلویزیون هم که در شروع انقلاب مدتی در اعتصاب بود. انتشارات سروش هم در اعتصاب بود و من برای خودم عکاسی می کردم. گاهی هم با بچه ها در سروش جمع می شدیم برای تبادل اخبار. البته یک بار در خرداد ۵۸ همان کارت کارمندی تلویزیون مرا از کتک خوردن و گرفتن دوربینم نجات داد ولی آن هم کم کم بی اثر شد.

در کتاب عکس‌هایی وجود دارد مربوط به تظاهرات زنان در رابطه با قوانین طلاق و مسائل مربوط به زنان، آیا این بخش از عکاسی را مربوط به نگاه زنانه یا مردانه می‌دانید که باعث شد در این مراسم هم حضور داشته‌ باشید؟
نه، عکاسان مرد هم حضور داشتند ولی بعد از عکاسی از این تظاهرات من از تلویزیون اخراج شدم، چرا که به من گفتند تو در آن تظاهرات شرکت کرده ای. در حالیکه من باز هم فقط برای عکاسی رفته بودم و همان ثبت کردن وقایعی که در آن سالها رخ می داد ولی ظاهرا تظاهرات زنان حساسیت بیشتری داشت.

آیا در عکس‌هایتان مجبور به سانسور هم شده‌اید؟
بطور کلی باید بگویم [highlight]هیچ‌وقت زیر بار سانسور نرفته ام[/highlight] و حتی برای چاپ کتاب انقلاب ۵۷ ، چون گفتند حدود ۳۰ عکس را باید حذف کنم، تا زمانی که مجوز چاپ تمام عکسها را نگرفتم کتاب را منتشر نکردم. هفت سال منتظر ماندم اما در کتاب حکومت۵۸ حدود ۴قطعه عکس بعلاوه ی بخش اصلی مقدمه من سانسور شد و من به ناچار پذیرفتم، چون زمان انتشار کتاب برایم مهم بود.

سیاه و سفید بودن عکسها را خودتان انتخاب کردید یا بنابر شرایط و نبود امکانات در آن زمان، این تصمیم را گرفتید؟
در شروع، شرایط و امکانات حتما تعیین کننده بود. نگاتیو رنگی کم بود و گرانتر و امکانات ظهور مناسبی هم وجود نداشت و در شروع راهی بجز سیاه و سفید نبود ولی من فضای دراماتیک سیاه و سفید را همیشه دوست داشته ام و بخصوص برای پرتره ها سیاه و سفید را ترجیح داده ام.
آخرین کتاب چهره ها یعنی موسیقی معاصر ایران هم که در سالهای اخیر عکاسی شده، سیاه و سفید است.

تعدادی از عکاسان جوان این انتقاد را بر قدیمی‌ترها دارند که آنها عکاسی آنالوگ را افتخاری بزرگ می‌دانند و با نگاه از بالا به پایین کار عکاسان ِدیجیتال امروز را زیر سوال می‌برند، تا چه حد با این طرز فکر موافق هستید؟
فکر نمی کنم موضوع به این شدت هم باشد! کار با نگاتیو، به دلیل محدود بودن تعداد فریم های شما ضمن کار و گرانی نگاتیو و وجود مراحل ظهور و چاپ عکسها (کنتاکت، چاپ کوچک و بعد بزرگ)، احتیاج به دقت و زمان و آگاهی بیشتری دارد و از طرفی عکاسی با دوربین آنالوگ مسلما سخت تر است و احتیاج به سرعت عمل و دقت و تصمیم گیری سریع دارد که شما هم زمان و برای هر فریم، نور را بسنجید، کادر را انتخاب کنید، بعد فوکوس کنید، شاتر را بزنید و سریع برای عکس بعدی دوربین را شارژ کنید و نگاتیو ۳۶تایی شما که تمام شد بسته به تبحر شما حدود بین ۳۰ ثانیه تا یک دقیقه نگاتیو قبلی را خارج کنید و نگاتیو جدید را آماده ی عکاسی کنید که در این فاصله بسیاری از اتفاق ها را از دست می دادید.
سال ۵۸ در احمد آباد هلیکوپتر رییس جمهور که رسید بسیار شلوغ بود و جمعیت به آن طرف هجوم برد من نگاتیوم تمام شده بود، ضمن دویدن به سمت محل نشستن هلیکوپتر سعی کردم نگاتیو جدید در دوربین بیاندازم. گرد و خاک و دست های جمعیت بطرف آسمان و هلیکوپتر، فضای زیبایی برای عکاسی ایجاد کرده بود. من هم تند و سریع از هر نمایی عکس می گرفتم و خوشحال بودم از این فضای عجیب و زیبای عکاسی. عکس هایی گرفتم و رییس جمهور و همراهانش به سر مزار دکتر مصدق آمدند و باز عکس گرفتم و باز هم! ناگهان متوجه شدم که چرا نگاتیوم تمام نمی شود؟ من حتما بیشتر از ۳۶ تا گرفته ام. در گوشه ای با نگرانی و آهسته در دوربین را باز کردم، از شدت ناراحتی نزدیک بود غش کنم! به دلیل عجله و دویدن، سر نگاتیو در بوبینی که فیلم را جلو می برد درست گیر نکرده بود و نچرخیده بود. یعنی من عکسی نگرفته بودم. به همین سادگی، عکس هایی استثنایی از یک واقعه ی مهم و بی تکرار تاریخی را از دست دادم اما بهر حال دیجیتال انقلابی ست که شده و امکانات، سهولت و ارزانی آن را نمی شود نادیده گرفت. بخصوص که بتدریج کاستی های آن از نظر کیفیت فایل در مقابل نگاتیو، در حال برطرف شدن است. من بیشتر از ده سال است که با دوربین عکاسی دیجیتال کار می کنم ولی هنوز دلم می خواهد بعضی کارهایم را روی نگاتیو بگیرم. نگاتیو چیز دیگری است.

استقبال مخاطب از عکسها و کتاب جدید شما ، “حکومت ۵۸ “،چطور بوده ؟
با وجود قیمت نسبتا بالای کتاب در این شرایط بد اقتصادی و اجتماعی، استقبال خیلی خوب بوده، البته استقبال از آنچه که در کتاب مطرح و دیده می شود، فرق می کند با استقبال از خرید کتاب، که اولی برای من مهم تر است. این کتاب بخشی از تاریخ سرزمین ماست.

بعد از سال های ۵۸ و ۵۹ روند کاری شما نیز تغییر کرد، شروع جنگ و کمتر کارکردن ِ شما، عکسی از جنگ ندارید؟
متاسفانه! حضور زنان در جبهه امکان پذیر نبود و فقط می توانستیم در پشت جبهه حضور داشته باشیم که من علاقه ای نداشتم در آنجا باشم و به امور پخت و پز مشغول شوم.
همچنین همیشه برای یک عکاس ِ زن مسائل خانواده هم وجود دارد و به همین دلیل در هر دو فضا نمی تواند کامل حضور داشته باشد، نه در محیط ِ کاری اش و نه در خانواده به عنوان همسر و مادر. عکاسی از جنگ را دوست داشتم که میسّر نشد.

از مکان‌هایی که در تهران بمب باران شد نیز عکسی دارید؟
خیر. بنابر همان موضوع اطلاع رسانی که قبلا گفتم خیلی به موقع خبردار نمی شدم که بتوانم خودم را به مکان حادثه برسانم و از طرفی خیلی زود دور محوطه ی بمب باران شده را هم می بستند و اجازه ی حضور و عکاسی نمی دادند.

خانم زندی به مشکلات خانوادگی زنانی که کار می‌کنند، اشاره کردید و من هم به عنوان یک زن دوست دارم در مورد این مشکلات بیشتر توضیح دهید.
معمولا خانواده و بخصوص فرزندان یک هنرمند و یا زنی که می خواهد با توانایی هایش دارای موقعیتی در اجتماع بشود، هرگز وجه هنری یا موقعیت اجتماعی مادر را نمی بینند و برایشان مهم نیست، آنها توقعات و انتظارات خود را دارند و به نظر من روشنفکرترین مردان هم به ندرت می توانند برای پیشرفت و موقعیت کاری و اجتماعی همسرشان از منافع همزمان خود بگذرند.
پس زنان همیشه برای بدست آوردن آنچه که برای مردان بدیهی و حق است، باید بجنگند و اغلب مجبور به انتخاب می شوند، چون در این زمینه کسی حقی برایشان قایل نیست ولی من آن را حق خودم می دانستم و برایش جنگیدم و سعی کردم حقم را بگیرم، حتی کمی هم بیشتر!
زنی که بیرون از خانه کار می کند از او انتظار می رود که تمام وظایف خانه و کودکان را هم انجام دهد در حالیکه از مردان چنین توقعی وجود ندارد و البته کارهایی مثل عکاسی و در شکل جدی آن، بسیار وقت گیر و در عین حال بی زمان است و ذهن و جسم اغلب درگیر هستند. کار عکاسی زمان ندارد. من طول روز را بیرون کار می کردم و شب باید به وظائف ام در خانه می رسیدم اما دلم می خواست بروم در تاریکخانه و نگاتیو هایم را ظاهر کنم. به شکل طبیعی انتظار می رفت که زمانی را هم کنار خانواده تلویزیون نگاه کنم که من باز ترجیح می دادم در تاریکخانه باشم و این زندگی راضی کننده ای نیست؛ نه برای زن و نه خانواده چون زن نه مادر و همسر خوبی می تواند باشد نه آن طور که می خواهد به کارش برسد، پس مجبور به انتخاب می شود. این انتخاب، معمولا و در اکثر مواقع و به دلایل اقتصادی، اجتماعی و یا عاطفی به انتخاب خانواده منجر می شود و زن سعی می کند توانایی ها و آرزوهایش را فراموش کند و به ندرت می تواند به نفع خودش و خواسته هایش تصمیم بگیرد و آن وقت باید جدایی و تنهایی را انتخاب کند.
بخشی از انتخاب تنهایی برای یک زن هنرمند، گرچه سخت ولی به نفع کارش است و با این انتخاب می تواند بیشتر و راحت تر کار کند.
این انتخابی است که هرگز مردها مجبور به آن نیستند. غیر از موضوع خانواده، برای زنان چگونگی روابط اجتماعی و کاری آنها هم در جامعه موضوع پیچیده و بازدارنده ای است، مخصوصا در جامعه ای مثل ایران از امکان روابط نزدیک و دوستانه با مسئولین و مدیران بگیرید تا برسید به نگاه ضد زن و متحجرانه در جامعه … به طور مثال؛ چند سال پیش با دو عکاس مرد، برای عکاسی از مراسم تاسوعا و عاشورا به خمینی شهر رفتیم از شلوغی و آشفتگی و بدی مراسم چیزی نمی گویم. به ما گفتند: عکاسها باید لباس مخصوص بگیرند و مشخص باشند که زیر دست و پای حیوانات نروند و رژه روندگان بدانند اینها عکاس اند و آقایی مسئول ِدادنِ این لباس ها است. یک لباس آبی بلند که روی همه لباسهای مان باید می پوشیدیم. حالا در آن صحرای محشر چگونه این آقا را توانستیم پیدا کنیم، بماند. ایشان با همه اصرار ما و کارت انجمن عکاسان (آن موقع من رییس هیات مدیره انجمن بودم) بالاخره حاضر نشد به من لباس بدهد، می‌گفت: لازم نیست ایشان عکاسی کند. چون زن بودم و من بدون آن روپوش مخصوص عکاسان رفتم و عکاسی کردم و لابد اگر زیر دست و پای شترها و جمعیت هم می مُردم، مهم نبود، چون عکاسِ زن بودم و البته بسیار و بسیار تبعیض ها و مشکلات دیگر.

از مسیری که طی کردید راضی هستید؟
بله راضی هستم. بسیار جنگیده ام. بسیار بدست آورده ام و در مقابلش حتما چیزهایی هم از دست داده ام. کوشش کرده ام آن چیزی را که حق خودم می دانم بدست بیاورم و این برای من راضی کننده است. به نظرم حس پشیمانی یکی از بدترین حس هایی است که به انسان دست می دهد، من همیشه سعی کرده ام به گونه ای تصمیم بگیرم و عمل کنم که دچار پشیمانی نشوم.

با وجود این مشکلات آیا فکر می‌کنید افکار و نگاه ِ زنان در آثارشان نمود ِبیرونی دارد و به وجه مردانه و زنانه اعتقادی دارید؟
توانایی‌های زنان و مردان حتما متفاوت است ولی در عکاسی نمی توانم به نگاه زنانه و مردانه چندان معتقد باشم. بر حسب همان توانایی های متفاوت، که به هزاران نکته مثل فرهنگ، تربیت، محیط اجتماعی، خانواده و… ربط پیدا می کند، می توانیم انسان ها و نگاه های متفاوتی داشته باشیم. در این میان، پیداکردن اینکه چه مقدار از این تفاوت مربوط به زن بودن یا مرد بودن است، مشکل است. من در زمینه ی کار و زندگی ام هیچوقت کار مردانه و زنانه برایم وجود نداشته و تقسیم نکرده ام. شاید! به همین دلیل وقتی من عکاسی را بعنوان حرفه انتخاب کردم، ظاهرا حرفه ای مردانه بود. در کارم علاقه ای به تظاهرات زنانه هم نداشته ام، منظورم تظاهرات یا شاید کلیشه های زنانگی ست، در ظاهر خودم هم اینگونه بوده ام، مثلا من هرگز از عطر و ماتیک استفاده نکرده ام.
در جوانی به دلیلش فکر نکرده بودم ولی حالا فکر می کنم شاید در ذهنم اینها سلاح هایی است برای زنان برای جبران ضعف تاریخی شان در مقابل مردان، و یا نشانه هایی است از یک فرهنگ و کنش زنانه قراردادی و من می خواستم سلاحم گونه ی دیگری باشد. البته شاید دلایل ناخودآگاه دیگری هم داشته باشد. شعر گونه ای هم در کتاب شعرم دارم:
به ماتیک های مادرم که نگاه می کردم،
دلم برایش می سوخت،
نمی دانستم چرا؟
ولی حالا می دانم.
چون وقتی به ماتیک های دخترم نگاه می کنم،
دلم برایش می سوزد.

خانم زندی، شما در سال ۱۳۹۶ از کتاب هنرمندان موسیقی معاصر ایران رونمایی کردید، آیا این کتاب آخرین مجموعه بود یا ” چهره‌ها ” باز هم ادامه دارد؟
بله، آخرین مجموعه بود و در این زمینه کار جدیدی نخواهم کرد. مجموعه ی آخر چهره ها از سال ۱۳۸۰ آغاز شد و عکاسی آن ۱۶ سال به درازا کشید. عکاسی آن را با دوربین آنالوگ و نگاتیو ۱۲۰شروع کردم و با دوربین دیجیتال تمام.

آیا این تصمیم شما به دلیل زیاد شدن عکس‌های پرتره و قابل دسترس بودن آنها در فضای مجازی است؟
خیر. این گونه پرتره از اشخاص معروف به نظر من سخت ترین و یا یکی از سخت ترین انواع عکاسی است و راستش دیگر حوصله اش را ندارم!

آیا بر اساس روابطی که با هنرمندان و نویسندگان داشتید سراغ این مجموعه رفتید؟
در شروع روابط و آشنایی نداشتم و کسی را نمی شناختم. به خاطر آنکه در آن زمان چهره ی اهالی هنر و ادبیات در میان مردم مثل امروز شناخته شده نبود، تصمیم گرفتم این چهره ها را ثبت کنم و در سال ۱۳۵۹ برای ایجاد یک آرشیو از هنرمندان ایران آغاز به کار کردم و به دلیل اینکه با ادبیات بیشتر آشنا بودم از آن شروع کردم و بعد هم عکاسی از هنرمندان دیگر را ادامه دادم و نمایشگاه و چاپ کتاب عکس های چهره ها. البته در شروع کار، آشنایی نادر با بعضی چهره های ادبیات برای من بسیار راه گشا بود.

در کتاب “گیسوانم در باد” شما عکس‌هایی از پرتره‌ی مردم عادی چاپ کرده‌اید، آیا آنها تمرینی حهت عکاسی پرتره برای شما بود؟
آن عکسها سیاه مشق های من در روزهای دور و تلاش و تجربه های من در شروع عکاسی است، زمانی که نمی دانستم عکس خوب چیست و نگاه عکاسانه کدام است؟ همانطور که گفتید نخستین پرتره هایی که گرفتم از کارگران فصلی پنبه چین در گرگان بود، از زنان و بچه های زابلی که در کودکی با آنها بازی می کردم و کارگرانی که درمزرعه ی پنبه ی پدرم کار می کردند، از زابل کوچ کرده بودند و در کنار مزارع زندگی می کردند. احتمالا آن عکس ها در نگاه من تاثیر گذار بوده و توانسته مسیر مرا به سمت عکاسی و پرتره سوق دهد.

چه عکس‌های دیگری در آن کتاب وجود دارد؟
عکس هایی از اولین حلقه ی نگاتیوی که من در سفر عکاسی کردم. عکس هایی از ترکمانان که من برای تز لیسانسم که مربوط به ترکمن های ایران بود در سال ۱۳۴۸عکاسی کرده بودم و عکسی که شاید با آن عکاس شدم. عکس جلوی درِ منزلِ علی سگباز.
در مسابقه ی عکاسی سراسری فرهنگ و هنر در همان سال ۱۳۴۸ جایزه اول مسابقه را بردم. عکس علی ِسگباز که بچه ها به دلیل اینکه تعداد زیادی سگ را جمع کرده بود و به آنها غذا می داد به این اسم صدایش می کردند. من هم به سفارش مجله ی انجمن حمایت از حیوانات که عضوش بودم او را پیدا کردم و از او و سگ هایش عکس گرفتم.

تفاوت عکس‌های مجموعه چهره‌ها را با دیگر پرتره‌هایی که عکاسان دیگر گرفته‌اند در چه می‌بینید؟
هر عکاسی نگاه خودش را دارد و مقایسه کار درست و راحتی نیست ولی آنچه که مجموعه ی چهره ها را شاخص می کند این است که منحصربفرد است و با این فرم و روش و با این تعداد از هنرمندان و در زمانی حدود ۳۵ سال و در زمینه های مختلف هنری و به صورت مجموعه هایی جداگانه تاکنون کسی کار نکرده و بعید می دانم که بعدا هم کسی، آن هم به تنهایی، چنین کاری کند!

در ذهن‌تان به این فکر نکردید که با این مجموعه می‌توانید به شهرت هم برسید؟
من هیچوقت به اینکه مشهور شوم فکر نمی کردم اما به اینکه عکاس خوبی شوم همیشه فکر و برایش تلاش کرده ام. چون من عاشق عکاسی بودم و هستم. امروز هم وقتی برای عکاسی آماده می شوم، یا برنامه ی سفر عکاسی دارم همچنان خوشحال و مشتاق کار هستم عکاسی کاری است که به من امید و هیجان می دهد.

در آن زمان دیگر زنان ِعکاس هم حضور داشتند که با آنها رقابت داشته باشید؟
در شروع عکاسی من که تقریبا رقابتی وجود نداشته، بعدها هم من همیشه نگران و مواظب کارهای خودم بودم و توجهی به کار دیگران نداشتم. تا سالها بجز یکی دو عکاسی که با آنها همکار بودم حتی عکاسان مرد ایران را هم نمی شناختم.

آثار زنان دیگری که در حیطه‌ی عکاسی فعالیت می‌کنند را چقدر می‌شناسید؟ مثل خانم آزاده‌ اخلاقی؛ شادی‌قدیریان؛ نیوشا‌توکلیان و یا نام دیگری که خودتان به خاطرتان باشد!
همچنان که قبلا گفتم من چندان پی گیر کارهای دیگران نیستم چون همیشه برای انجام کارهای خودم در کمبود وقت هستم و نظرم مسلما در حد شناختم هست.
خانم شادی قدیریان عکاس خوبی هستند ولی فکر می کنم کم کار، مجموعه ی اول ایشان را دوست داشتم. از خانم نیوشا توکلیان به ندرت کار دیده ام و اظهار نظری نمی توانم کنم. خانم آزاده اخلاقی هم به نظر من کارشان عکاسی نیست، از عکاسی هم استفاده می کنند، کار ایشان به سینما نزدیک تر است. خوشبختانه امروز تعداد عکاسان زنی که فعال هستند زیاد است و بعضی از آنها بسیار جدی کار می کنند و عکاسان خوبی هستند.

از عکاسان خارجی که کارهایشان را دنبال می‌کنید و هم‌چنین از نسل‌های قبلی، چه کسانی در ذهنتان هستند؟
امروز که عکاس مورد علاقه ام سالگادو است، سباستیائو سالگادو، کتابی هم به تازگی به دستم رسیده که مدام عکس هایش را نگاه می کنم و دلم می خواست که عکس هایش مال من بود!

علاقه تان به عکاسان دیگر از وجه مشترکتان با آنها می‌آید؟
نمی دانم!

مجموعه «افغانستان و بادام تلخ چشمهایش» را چه زمانی کار کردید؟
عکس های افغانستان به سفری مربوط می شود درسال ۱۳۸۶که با گروه خانم حکمت برای فیلم لالایی ها همراه شدم. من برای عکاسی و آنها برای فیلم سازی.

چقدر عکس‌هایی که عکاسان دیگر هم از آنجا گرفته‌اند و به واسطه‌ی آن هم به شهرت زیادی رسیده‌اند را دیده‌اید؟
تعدادی از آنها را دیده ام. بعضی عکس های استیو مک کوری از افغانستان بسیار زیباست. شرایط و فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان سیل عکاسان را به آنجا سرازیر کرد. در این هجوم طبعن برخی عکس ها تکراری و بیهوده خواهند بود ولی خب عکس های با ارزش و عکاسانه و آنها که موقعیت تاریخی و اجتماعی آنجا را هم منعکس کند هم، کم نیستند.

عکاسی از دیگر شهرها و کشورها همیشه دغدغه‌ی شماست؟
من عاشق سفر هستم ولی برای عکاسی، سفر در ایران را ترجیح می دهم. از کودکی، که ساکن گرگان بودیم با پدرم، بارها به صحرای ترکمن، گنبد کاووس، بندر شاه-امام و مناطق ترکمن نشین رفته بودم، شاید! یکی از دلایل انتخاب تحقیق و بررسی در مورد قوم ترکمن و ترکمن صحرا، آشنایی و دلبستگی من به آنجا بود.
پایان نامه ی مقطع کارشناسی ام را در زمینه ی بررسی جامعه شناسانه ترکمانان ایران گرفتم که اولین تحقیق جامعه شناسانه درباره ی ترکمن های ایران بود و اولین عکس هایم را نیز برای این پایان نامه ام گرفتم و بعد این عکس ها را با عکس هایی که در سالهای بعد گرفتم همراه کردم و کتاب ترکمن و صحرا را در سال ۱۳۶۲ چاپ کردم. این کتاب اولین کتاب عکس من و اولین کتاب قوم شناسانه ی عکاسی در ایران است. سفر و عکاسی از طبیعت بخش مهم و مهیجی از زندگی و کار مرا تشکیل می دهد.

فرم در کادربندی و عکاسی چقدر برای شما اهمیت دارد؟
فرم و آبستره را دوست دارم ولی ترجیح می دهم آن را پیدا کنم تا بسازم. ساخت و ساز آسان تر ست البته فرم را هم ترجیح می دهم خالی از محتوا نباشد؛ فرم خالی از محتوا، نمی دانم به چه درد می خورد؟ در واقع من سعی می کنم آنچه را که وجود دارد طور دیگر ببینم، آن را آبستره ببینم.

برخی از عکس‌هایی که از طبیعت دارید بی‌شباهت به نقاشی نیستند، آیا فکر می کنید اگر عکاسی نمی کردید نقاشی را انتخاب می‌کردید؟
اگر عکس را انتخاب نمی کردم شاید سراغ سینما می رفتم قبل از انقلاب هم در فیلم صدای صحرا و همچنین سریال آتش بدون دود نقش یک زن ِ ترکمن را بازی کردم، شاید این علاقه از همان زمان می آید. اما در حیطه ی تجسمی به جز عکاسی کار با شیشه هم انجام داده ام که زیبا و با هیجان است، در آن فضا هم سعی کردم با سبک خودم و نزدیک به فرم های آبستره کار کنم.

یعنی همان نمایشگاه شیشه‌های رنگی؟
بله.

نقاشی را به دلیل مجموعه‌ی عکاشی مطرح کردم، آن نمایشگاه را با آقای حقیقی برگزار کردید؟
همینطور است. آقای حقیقی با آگاهی که در مورد نقاشی دارند، با شیوه ی همان نقاشانی که من از آنها عکس گرفته بودم، روی عکسها نقاشی کردند و ما عکاسی و نقاشی را کنار هم گذاشتیم که شد عکاشی. در آن سالها به من اجازه ی برگزاری نمایشگاه نمی دادند اما به هر حال به خاطر حضور آقای حقیقی نمایشگاه خوبی برگزار شد، استقبال خوبی شد چون اجرا و محتوا هر دو تجربه ای نو و تازه بودند. چند هنرمند خارجی آن موقع هم در موردش در سایت هایشان نوشتند و عکسها را گذاشتند و بعدها در مجله ای در هند هم که ویژه نامه ای راجع به هنر معاصر ایران بود، مطلب اصلی ویژه نامه عکاشی بود و به آن بسیار پرداخته شد.
البته و متاسفانه در ایران نه درک شد نه توجه خاصی. فقط یک خانم نقاش شاکی شد که چرا روی عکس من نقاشی کردید؟!
چند وقت پیش آقای حقیقی پیشنهاد ادامه ی آن را داد که تا امروز هنوز کاری انجام نداده ایم. از آن مجموعه خودم هنوز عکس فریده لاشایی را دارم. بعدها هم آثار را در کتاب کوچکی چاپ کردیم.

خانم زندی، ابزار را برای عکاسی تا چه حد مهم می دانید؟ عکاسی با موبایل و کلاس‌هایی که با این محوریت تشکیل می‌شود، چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ابزار مثل پول است یعنی لازم است اما کافی نیست. با هر ابزاری، مهم تفکر در خدمت آن ابزار است. باید فکری وجود داشته باشد . عکاسی با موبایل برای من هنوز جدی نیست ولی ایرادی هم در آن نمی بینم، گاهی می تواند جوابگو باشد.

شما عکاسی تدریس نمی‌کنید؟
خیر، البته گاهی پیشنهاداتی برای تدریس در دانشگاه داشته ام و سه سال هم در آتلیه ام کلاسهایی خصوصی داشتم ولی هیچوقت تمایلی به تدریس نداشته ام. اما گاهی که سر بعضی کلاس های دانشگاه دعوت شده ام، متاسف شده ام که دانشجوی سال سوم و چهارم رشته عکاسی، حتا یک کتاب عکاسی هم ورق نزده بود و انگار فقط می خواهند بیایند و مدرکی بگیرند و بروند و از آن طرف هم نمایشگاهی و سر و صدایی و تمام؛ برایم تاسف برانگیز بود.

آثار عکاسی آنها یا جوانانی را که مشغول به عکاسی هستند دیده‌اید؟
بله بسیاری را دیده ام بیشتر به دنبالِ رفتن یک شبه ره صد ساله هستند. این موضوع تقصیرش تنها به گردن آنها هم نیست بلکه شرایط جامعه هم آن را تشدید می کند. البته به این معنی نیست که اراده و مسئولیت آدمها را نادیده بگیریم، ولی متاسفانه شرایط و نیروی مسلط بر جامعه هم بی محتوایی، دروغ و بی سوادی را تشویق می کند.
وقتی حرف از دانشجو و جوان به میان می آید و مشکلات آنها در فضای عکاسی، به اساتید هم باید اشاره کرد. خیلی از این مسائل به دلیل حضور کسانی است که تدریس می کنند، یعنی در موقعیت استادی هستند به وجود می آید که معلوم نیست چقدر واقعا در خور این نام هستند. [highlight]گاهی و بعضی، افکار و دوست داشته های نسنجیده و سهل الوصول خود را به این دانشجویان منتقل می کنند و ناگهان موج یک نوع عکاسی آسان و بی خاصیت جامعه را می گیرد.[/highlight] البته این قضیه در دنیا هم گاهی اتفاق افتاده یا می افتد ، اما به ما همیشه ته مانده ی امواج می رسد . انگار دیگر تفکر و تحقیق و پژوهش و کار وقت گیر و سنجیده دارد تمام می شود، همه چیز باید فست فودی باشد.!

اما آیا می‌دانید همین آدم‌ها در فضای مجازی چقدر دنبال‌کننده دارند و خودشان را هنرمند و عکاس هم می‌دانند، و به راحتی هم انواع امکانات را بدست می‌آورند ؟
شاید اینطور باشد و این باعث دلسردی کسانی که کار می کنند بشود، ولی ما مسایل عکاسی و عکاسان را نمی توانیم از بقیه جامعه جدا کنیم، این بیماری فعلا همه گیر شده ولی آنچه از نظر من قطعی ست، این است که زمان مثل همیشه قضاوت و سره و ناسره را از هم جدا خواهد کرد.
مگر زمان داوینچی ناهنرمند و حقه باز وجود نداشته؟ ولی ما فقط داوینچی را می شناسیم.
اما آن کس که در این دایره‌ی تبلیغات و سر و صداها یا حتا دایره‌ی روابط اساتید نباشد دیده نمی‌شود!
متاسفانه! ما امروز به جای آنکه گروه های همکار عکاسی داشته باشیم، شاهد باندهای عکاسی هستیم که به راحتی جوان امروز را راه نمی دهند، از استعدادها حمایت نمی کنند و حقوق آنها را صاحب می شوند و حاضر نیستند جایشان را به جوانترها بدهند. وقتی من در انجمن عکاسان مسئول کمیته عضو گیری بودم و باید مرتب کارهایی را که جوانها برای عضو شدن می فرستادند، می دیدم، آنچنان کارهای درخشانی از بعضی عکاسان جوان می دیدم که بسیار تحت تاثیر قرار می گرفتم، همان موقع با آنها تماس می گرفتم تشویق شان می کردم و سعی می کردم که راهنمایی شان کنم. گاهی می گفتم کاش این عکس مال من بود و جالب است که بگویم اتفاقن همان بخش از عکاسان اصلن در فضای سر و صدا راه انداختن و و نمایش و نمایشگاه نیستند. این چیزی ست که به نظر من باید از طرف اساتید و دست اندرکاران انجمن ها و کسانی که امکان حمایت دارند مورد توجه و پشتیبانی واقعی قرار گیرد نه سلیقه ای و در دایره ی آشنایی ها.

اساتید خود شما چه کسانی بودند و از کجا شروع کردید؟
من کارم را سال ۱۳۴۸ با یک دوربین ریکوی تک لنزی که برادرم نادر برایم خرید شروع کردم. قبل از آن هیچ مطالعه، توجه یا علاقه ای به عکاسی نداشتم. اصلن یادم نیست چرا این دوربین خریده شد. شاید چیزی به اسم تقدیر وجود دارد.
سال ۱۳۵۰ در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران به عنوان عکاس استخدام شدم. در همان سال، پدرم برای کشف مهمی که در زمینه مبارزه با کرم خاردار که آفت خطرناک مزارع پنبه بود به آمریکا و ژاپن سفر کرد من از او خواستم برای من فقط یک دوربین عکاسی بیاورد. حتی فرق دوربین رفلکس و غیر رفلکس را نمی دانستم و نمی دانم از کجا مشخصات یک دوربین کانن غیر رفلکس با لنز ثابت را به پدرم دادم و با همان هم از جشن هنر شیراز عکاسی کردم و تمام عکس های من در خبرنامه ی صبح چاپ می شد.
در واقع من سال های بسیاری با آزمون و خطا و تجربه کردن، بسیاری چیزها را یاد گرفتم و استاد به خصوصی که عکاسی را به من آموزش داده باشد نداشته ام اما بعدها که با احمد عالی آشنا شدم همیشه راهنمایی و تشویق های او برایم ارزشمند بود و از او به عنوان یک استاد یاد می کنم.

از فضای مجازی برای معرفی کارهای تان استفاده می‌کنید؟
سعی می کنم ولی چون وقت کافی و اعتماد و حوصله ی کافی تر می خواهد، فکر می کنم چندان موفقیت آمیز عمل نکرده ام. البته که حضور درست و به اندازه مفید است و البته دنبال کردن بعضی سایت های مربوط به سفر و کوهنوردی و عکاسی و حیوانات و دیدن عکس های شان برایم جالب است.

برای آینده چه کارهایی در پیش رو دارید ؟
دوست دارم از عکس های انقلاب نمایشگاه بگذارم و مجموعه ای دارم که کارهای خاصی است و هنوز مشغول کار روی آن هستم و همینطور نمایشگاه گذاشتن از عکس های طبیعت که همه هزینه هایش زیاد است و فعلا نمی توانم.

نمی توانید از جایی حمایت یا اسپانسر بگیرید؟
تقریبا هیچوقت دنبال این ماجرای اسپانسر برای چاپ کتابهایم و یا نمایشگاه نبوده ام، و اغلب کتابهایم را هم، اغلب با قرض و قوله! و یا با شراکت، خودم چاپ کرده ام چون دوست ندارم کسی فقط چون پول دارد! به عنوان شریک، چیزی را به من تحمیل کند.

کتاب «حکومت ۵۸» و سایر کتاب‌هایتان هم به هزینه‌ی خودتان چاپ شده؟
کتاب حکومت ۵۸ و انقلاب ۵۷ را با شراکت با نشر نظر منتشر کرده ام. چهره ها با هزینه ی خودم.

خانم زندی، کتاب شعرتان را چه زمانی چاپ کردید و چرا در آن شعر و عکس را تلفیق نکردید؟
من علاقه ای به نوشتن یک شعر در کنار عکس ندارم. در کتاب «ایران گل محبوب من» که کتاب عکس است به پیشنهاد ناشر و طراح و به دلایلی، چند شعر هم از من چاپ شد. کتاب «دلم برای آقای داگر می سوزد» در واقع شعرگونه های من از سن هفده هیجده سالگی ام تا به امروز است.
بعضی از آنها هم در مجله ی بخارا و کلک چاپ شده بود و بالاخره با پیگیری های آقای علی دهباشی بصورت کتاب چاپ شد.

کتاب دیگری در دست دارید؟
بله، کتاب نامه هایی به ماری مهربان، این کتاب در واقع نامه نگاری بین من و نادر ابراهیمی است در سنین نوجوانی و جوانی. نامه های من در کتاب نیست اما نامه های او به من خواندنی ست و انعکاس نوشته های من در نوشته های او هست. نامه ها متعلق به زمانی در حدود ده سال است. به نظرم این نامه ها جنبه ی خصوصی ندارد و می شود نگاهی جمعی به آن داشت.

با توجه به کارهای جدیدی که انجام داده‌اید آیا دلتان نمی‌خواست که شب مریم زندی که در شب‌های بخارای سال ۱۳۹۳ برگزار شد، امروز برپا شود تا فرصت رونمایی از شعرها و دیگر کتاب‌هایتان را هم داشته‌باشید؟
خب من مرتب کار جدید دارم، پس آقای دهباشی باید هنوز هم صبر می کرد!
ولی درمورد این گونه مراسم – که البته من هرگز انتظاری یا توقعی نداشته ام –اگر محبت یا تشویقی هست، چه خوبست که زمانی صورت گیرد که باعث تشویق و دلگرمی و نیروی بیشتر انجام کار برای هنرمند باشد، نه اینکه هنرمند کرو لال و بی حواس را روی صندلی چرخدار نمایش بدهند و عده ای استفاده ی تبلیغاتی کنند.

در بازار شلوغ و پرهیاهوی امروز و حجم عظیم تولید عکس به عنوان اثر هنری، به اعتقادتان عکس جایگاه خودش را حفظ خواهد کرد؟
بله، حتما. من اعتقاد دارم به اینکه چیزی که مفید و با ارزش است باقی می ماند و از میان چیزهای بی ارزش بیرون کشیده می شود. در طول تاریخ حتمن آثار مبتذل و بیهوده هم تولید شده اما آنچه به ما رسیده و ما حالا آن را داریم همان بخشی از هنر یا ادبیات و تفکر است که برای انسان به درد خور و مفید بوده و خود را حفظ کرده، چرا که من اعتقاد راسخم این است که هنر مفید و تاثیر گذار، ماندگار خواهد بود.

منبع: پایگاه عکس چیلیک

پیشین
نمایشگاه گروهی عکس «من نیز در آرکادیا هستم» در گالری باوان
پسین
آموزش کاربردی نرم افزار لایت روم در دفتر رسانه پایگاه عکس چیلیک

به تازگي منتشر شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست