صبح روز یکشنبه ۲۷ دی ماه سال جاری پیکر عکاس فقید ” بهمن جلالی ” از مقابل خانه هنرمندان در تهران تشییع شد و در آیین تشییع این عکاس روزهای انقلاب و سال های دفاع مقدس، یکی از دانشجویان رشته عکاسی مرحوم جلالی به نام ” آرش حنایی ” متنی را خواندند که شرح آن چنین است:
جلالی زندگی را دوست داشت و قادر به احیای این ادراک در دیگران بود.
خاصیت منحصر به فردش در عکاسی، صراحت و رویارویی با واقعیت های زندگی بود.
در تغییر و تبدیل دیدگاه هایش منعطف بود و آنها را به آسانی با دیگران در میان می گذاشت. در واقع روش تدریس او تا حد زیادی متاثر از این دیدگاه بود به طوریکه گاهی تجربه های تازه خود را در کلاس، با شاگردان در میان می گذاشت و آن را به یک مبحث آموزشی مبدل می ساخت. به همان اندازه هم منتقد سرسختی بود و اهل مباحثه های طولانی، به خصوص با دانشجویان.
گویش و روش فکری خاصی را بر شاگردان تحمیل نمی کرد تا هر کسی فضا و قالب فکری خودش را بیابد و آن را جستجو نماید.
وی در کنار نمایشگاه های متعددی که در داخل و خارج از کشور برگزار می کرد علاقه فراوانی به تدریس و آموزش عکاسی در شهرستان ها داشت و تا همین اواخر برای شرکت و داوری مسابقه ها و آموزش عکاسی به شهرهای مختلف سفر می کرد و معتقد بود که عکاسان مستعدی از نقاط مختلف ایران به این عرصه وارد شده اند و باز هم خواهند آمد.
او همچنین معتقد به حضور عکاسان غیرحرفه ای و دوره ندیده در نمایشگاه های عکاسی بود و تاکید داشت که: ” عکاسی در انحصار هیچکس نیست!” و همه می توانند عکس بگیرند و عکس هایشان را در معرض دید مخاطبین بگذارند و هر کسی می تواند به نقادی عکس ها بپردازد.
کمتر کسی را شما می یابید که عکاس بودنش دلیل اشتیاق اش به اصل زندگی و حیات باشد.
شاید! همین امر دلیل شکل گیری تصاویری با کادرهای ساده، ایستا و قدرتمند از زاویه ای که به محیط زندگی انسان احترام می گذارد و با دقت و کنجکاوی تمام آن را ثبت می نماید، باشد. در واقع از معدود عکاسانی بود که عکاسی را وقف زندگی کرد وبرای نمایش زندگی از هیچ تجربه ای دریغ نکرد.
با مشاهده آثارش به ترتیب دوران زمانی متوجه می شویم که چگونه شور و اشتیاقش برای ثبت و مستند نگاری وقایع انقلاب به نوعی نگاه و بلوغ فکری در دوران جنگ می انجامد. تصاویر معدودی از مناظر شهری در آخرین دوران کاری و همچنین مجموعه آثار ترکیبی اش از منظر خود او حاوی یک پیام است: ” هیچ عکسی بدون زمان و مکان در قالب خود نمی گنجد “.
عشق ما صدایی شد، در دهان پرنده ای و به دور دست ها رفت و بین شاخ و برگ درختان گم شد.