عصر روز جمعه ۵ اسفند ماه «حیات نظر» در مجموعه فرهنگی_هنری چاپ و نشر نظر میزبان اهالی فرهنگ و هنر شد تا از کتاب انقلاب۵۷ مریم زندی عکاس ایرانی رونمایی کند.
به گزارش پایگاه عکس چیلیک ، این مراسم با حضور و کلام محمودرضا بهمن پور(ناشر)، شاپور شیلان دری(مستندساز)، یوریک کریم مسیحی(منتقد و نویسنده) و همایون سیریزی همراه بود که مریم زندی ، عکاس انقلاب و صاحب اثر عکس های کتاب انقلاب ۵۷ یادداشتی را برای حاضرین خواند که متن خوانده شده از منظر یک بانوی عکاس ایرانی که در فراز و فرود التهابات عکاسی خبری، تجربه توامان عکاسی مستند و عکاسی خیابانی را با هم داشته و روایت کرده است، ارایه می شود.
لازم به یادآوری است که از این بانوی عکاس ایرانی تاکنون تالیفاتی چون: ترکمن و صحرا/۱۳۶۱، ایران گل محبوب من/۱۳۸۵، عکاشی /مریم زندی و ابراهیم حقیقی /۱۳۸۰، آبی با خط قرمز /۱۳۸۷، کتاب معماران ایران ج۱ /۱۳۸۶، حکومت ۵۸ /۱۳۹۲، چهره ها ۱ /چهره های ادبیات معاصر ایران /۱۳۷۲، چهره ها ۲ /چهره های نقاشان معاصر ایران /۱۳۷۳، چهره ها ۳ /چهره های سینما و تئاتر معاصر ایران /۱۳۷۶، چهره ها ۱ /چهره های ادبیات معاصر ایران /۱۳۷۷، چهره ها ۴_جلد۲ /چهره های ادبیات معاصرایران /۱۳۸۳، چهره ها ۵، سیمایی از موسیقی معاصر ایران /۱۳۹۶، گیسوانم در باد /۱۳۹۸، انقلاب۵۷ ایران /۱۳۹۸، عکاشی /مریم زندی و ابراهیمی حقیقی /۱۴۰۱ و تقویم های دیواری عکس محوری چون: «جیرفت سرزمین مائده های ایرانی»، «مهر بلوچستان» و «بگشای پنجره را» برای سال ۱۴۰۲ خورشیدی ارایه شده است.
—————————————————————————-
با یاد همه ی کسانی که برای آزادی می جنگند و یاد دختران و پسران زیبا و برومند ایران که جانشان را شجاعانه برای آزادی فدا کردند.
آن روزها که این عکس ها را می گرفتم، فکر نمی کردم ممکن است اهمیت خاصی پیدا کنند و روزی راجع به آنها لازم باشد حرفی بزنم. آن روزها که این عکس ها را می گرفتم غیر از آن که عشق به عکاسی و تجربهی فضایی جدید و هیجانانگیز و ثبت آن لحظهها مرا به خیابان میکشید، فکر می کردم برای عدالت، آزادی، دموکراسی و زندگی بهتر قیام کردهایم. پویایی یک ملت برای بهتر و بیشتر خواستن. تصویر درستی از آزادی و دموکراسی نداشتم. جوان بودم و کم تجربه و دور و ناآگاه به واقعیت های ایران و جهان. اما بی عدالتی را زیاد دیده بودم، از اعدام و کشتن کسانی که جرأت می کردند حرف دیگری بزنند تا کودکان بلیط بخت آزمایی فروشی که خود از بخت نشانهای نداشتند و تا جور و ستم و تبعیض و نابرابری زنان که همیشه وجود داشته است. اگر چه گردش اخبار مثل امروز نبود و بسیاری از این فجایع هم به گوش ما نمیرسید.
پس، روزی که شروع به گرفتن این عکسها کردم با دورنمای عدالت و آزادی، امید و هیجان در من جاری بود. من واقعاً! با دوربینم نفس می کشیدم. اغلب در لحظاتی تا شاتر را نمیزدم نفس نمیکشیدم و گاهی آن قدر هیجان زده و مشتاق حوادث جلوی دوربینم بودم که گاهی هرچند فریم یک بار میتوانستم نفس بکشم.
در مصاحبهای، مصاحبهگر از من پرسید: این طور که شما دائم در خیابانها و به قول امروز کف خیابان و در همه جا بودید حتماً! سخت بوده، هر لحظه درگیر و در تلاش بودید و با خطر و درگیری و نگرانی خانواده روبرو بودید، گفتم: نه، من اصلاً یادم نمی آید تلاش خاصی کرده باشم و یا سختی زیادی را (متحمل شده باشم). آن روزها مثل امروز تظاهرات معمولی نشده بود، من تا آن روز تظاهرات ندیده بودم و نمی دانستم چرا و چه باید کرد.
البته نگرانی و خطر را حس می کردم ولی آن چنان هیجان و امیدی برای عکاسی و آزادی و ثبت لحظه ها در من وجود داشت که واقعاً جز آن متوجه چیز دیگری نبودم. وقتی به مادرم که نگران بود به دروغ می گفتم که به تظاهرات نمی روم، درست هیجان یک قرار عاشقانه را داشتم که بیتاب بودم و می خواستم زودتر فرار کنم و خودم را به قرارم برسانم، به خیابان. که حتی یک بار در آن تظاهرات معروف و بزرگ تاسوعا_عاشورای سال ۵۷، چون کسی نبود بچهام را نگه دارد، همسرم افسر وظیفه بود و در پادگان آماده باش و به مادرم هم نمیتوانستم بگویم، پس دختر یک سالهام را با خودم بردم و تمام روز را عکاسی کردم.
البته بعدها که شور عاشقی کمی خوابید فهمیدم چه کار نادرست و خطرناکی کردم و در عین حال متعجب که چگونه با بچه در بغل تمام روز عکاسی کردم و از در و دیوار مطابق معمول بالا رفتم؟ و البته بسیاری از عکس های این کتاب مال آن روز است.
در واقع من و دوربینم با آن اتفاق بزرگ و هیجانات زندگی می کردیم. برای آزادی فریاد میزدم و عکس می گرفتم و آنچه که در ویزورم میدیدم اتفاق می افتاد و فقط آنها را به خاطر میآوردم. سرشار از شادی و انرژی و امید و خواستن بودم و بودیم.
اما خیلی زود و به تدریج اتفاقاتی افتاد که من و دوربینم را غمگین کرد. کم کم از خیابان دور شدیم و دیگر به خیابان نیامدیم.
هم میترسیدم از کتک خوردن و شکستن دوربین و غیره و هم ناامید شده بودم. و سال ها این چنین گذشت، بهترین سال های جوانی ام.
بعد سال ها، یک روز، دوباره من و دوربینم به خیابان برگشتیم، این بار با خشم و احساس غبن. من و دوربینم خشمگین و خشن شده بودیم. خشم مردم را ثبت میکردم و خشونت ها را. این بار انگار بهتر می دیدم. نگران و سرخورده و غمگین عکس می گرفتم. مردم هنوز فریاد می زدند و از آزادی می گفتند. چقدر تصویرها شبیه گذشته بودند. من حتی شروع کردم به عکسهای مشابه انقلاب۵۷ گرفتن، در همان مکانها با نسلی دیگر. مردم هنوز برای آزادی فریاد میزدند و فرزندان پدرانی که برای آزادی فرزندانشان انقلاب کرده بودند، با دستبندهای سبز در خیابان ها کشته میشدند.
عکس گرفتم، کتک خوردم، دستگیر شدم، آزاد شدم و قلبم سنگین و سنگینتر شد. و دیگر من و دوربینم به کما رفتیم! و باز سال ها گذشت.
یک روز باز در خیابان خبری بود، باید می رفتم. خشمی صد چندان گذشته مرا و ما را به خیابان آورده بود. از این که کنار جوان ها می دویدم حس خوبی داشتم. اگرچه که نمیتوانستم مثل گذشته بدوم و یا خودم را به بلندیها برسانم، و عکاسی با عینک هم سخت بود! اما من هنوز دوربینم، مشتم و فریادم را داشتم و در کنار جوانانی می دویدم که فرزندان فرزندان انقلابیون۵۷ بودند و هنوز برای آزادی فریاد می زدند. در خیابان دختران و زنان جوانی را میدیدم که با مشت های گره کرده فریاد آزادی سر داده بودند، درست مثل آنروزهای من، فقط شاید! شجاعتر و آگاهتر. خودم را در جوانانی میدیدم که با دستهای خالی می جنگیدند. دختران جوانی که با موبایلهایشان عکس میگرفتند، شعار میدادند، روسری میچرخاندند و فریاد میزدند. آن ها ادامهی من بودند، ما تکثیر میشویم، ما با فریادمان تکثیر میشویم. نسل ها فریاد زدهایم و جنگیدهایم، ما محکوم به فریاد زدن هستیم.
باز هم خودم را می بینم روی یک بلندی، جوان و شاد با دوربینم، که فریاد منست، و باز هم فریاد میزنم: زن، زندگی، آزادی
مریم زندی/ ۵ اسفند ماه ۱۴۰۱
———————————
عکس ها از: داریوش جهانفر و انوشه پیربادیان