وقتی قرار باشد متنی برای نمایشگاهی نوشته شود به این فکر می کنی که چه بنویسی و از کجا شروع کنی که دلی نلرزد! به قانون زمین بر نخورد! خودستایی نباشد و از این دست حرف ها.
ولی اگر هم قرار باشد همه این واژه ها صرف تقدیرها و تشکرها شوند تا همه لبخند به لب، متن قاب ابتدای نمایشگاه را بخوانند و… پس تمام کم لطفی ها و سختی ها و بی مهری را کجا ببریم و نقد کنیم؟
واقعیت این است که در روزگاری که سرتاسر آنچه روی می دهد می تواند خبرساز باشد هنوز هم برخی خبرگزاری ها و پایگاه های اطلاع رسانی، از اینجایی که من و شما هستیم و اتفاقی که رویداده است، بی خبراند!
باور کنید غلو نمی کنم، بی خبراند!
البته! ما کسی نیستیم که خبرساز باشیم.
متن قاب ابتدای این نمایشگاه را قلم شکسته ای می نویسد که اندکی هیچ بودنش را باور کرده است. اگر کسی بودم لبخند و قهر و لقمه جویدن و سلام و خداحافظی ام خبر ساز بود. حتی تحسین ام می توانست خبرساز باشد ولی اینطور نیست!
البته توقع ندارم که بی خبران صاحب خبر همگرایی چندصد تن جوان و علاقه مند را درک کنند ولی انتظارم بیشتر از آنانی است که داعیه دار حمایت از حرکت های جوانان و رویدادهای فرهنگی هنری اند.
در این روزها خیلی به یاد نام آشنایی هستم که سالها دغدغه اش جوانان بود.
ناطقی را می گویم که مثل خیلی ها سالها است که شورای ارزیابی هنرمندان او را به مقام دکتری رسانده ولی من هم چون همگان او را احمد ناطقی می شناسم و تجویزهایش را ناجی عده ای جوان دیدم که در زمان خودش مشتاقانه این نسخه ها را به جان نیوش می کردند و او هم امروز در زمره ی بی خبران از ما است و ما هم چون او…
یاد جشنواره بین المللی کودک و نوجوان سوره می افتم که این مرد پیرش شد و ذهن کم عمق جامعه عکاسی چه زود این مهم را در تاریخ روزشمارش فراموش کرد. عکاسان دهه هفتاد به خوبی این قصه را به یاد دارند.
یاد جشنواره عکس های دریایی ایران می افتم که داریوش عسگری چه زحمت ها که برایش نکشید و خوش سلیقه ای با امضایی به رنگ تعهد درآمد و نشست و سفره اش را جمع کرد. درست مثل امضاهایی که به نیت اصلاح نقش بست و چه تخریب ها که به بار نیاورد. کمی سرچرخاندن می خواهد تا نمونه هایش را یکی یکی ببینی و فهرست کنی که چه راحت و بی تقوا می نشینند بر قبایی که گشاد است و… چه توقع بی جایی دارم منی که اینها را نام می برم.
من بلد نیستم در متن ابتدای این نمایشگاه از نمایشگاه بنویسم. از آمار و ارقام و اینکه چه شد و چه کردیم و فلانی و فلانی آمدند و ما را چنان با کلماتشان قاب گرفتند که گویی ما ارشمیدوس ناقه آسمان هایی و همین جایی که هستیم بایستی پایتخت عکاسی کشور باشد و ما هم دل خوش کنیم که دیدید فلانی چه گفت و چه زیبا ما را نواخت! نمایشگاهی که شما در آن حضور دارید، خودش با شما حرف می زند که در نخستین روز سال در خبرها و در آخرین روزهای سال به نام جوان و برای جوانان به بار نشست. اینها که دیگر بازگویی ندارند. دارند؟
من قصد خسته کردن تان را ندارم، خسته می شوید واژه های ام را دنبال نکنید. می خواهم از جشنواره هایی بنویسم که بی هیچ عذرخواهی عکاسان و مخاطبان و شرکت کنندگانش را بی خبر گذاشت و دیگر هیچ! از آب در قاب، از صنعت نفت، می خواهم از انجمن های عکس وعکاسی بنویسم که زیباترین کلمات را در تعریف خود به زنجیر می کشند و مدعی حمایت و هدایت و این قبیل کلمات اند ولی حتی نامه های ارسال شده همسایگان و همشهریان خودشان را حس و حال پاسخ دادن ندارند، چه برسد به هموطنان ما در ایران عزیز که منتظر موهبت و معجزه ای هستند!
از آنانی که به تصورشان خیلی مهم اند اما بی خبر اند از کسانی که اهمیت در نگاه شان جریان می یابد و جاری می شود و جریان آفرین است.
آنانی که عطسه یا سرفه کنند، خبر این واکنش طبیعی دستگاه تنفسی شان تیتر یک و دو اخبار هنری و تجسمی خبرداران بی خبر است.
چه نکته ها نوشتیم و هنوز متنی درخور قاب ابتدای این نمایشگاه به قلم نرسیده است.
نرنجید ولی اینها نمی از دریای کار در بخش خصوصی و تداوم حرکت سالم در بین حرفه ای های مدرن شهرنشین است.
به یاری که دوشادوش این رویداد، همواره در مسیر – رابطه ها – را به وضوح درک می کرد نجوا کردم که: بسیاری از این مدیران داعیه دار مدیریت با عنایت به امکانات و اعتبارات بیت الحق مسلمین است که مدیراند و داعی و گرنه در بخش خصوصی باید با ذره بین در پی شان باشی.
نشد و نتوانستم باز هم متنی بنویسم که با ایسم ها مخاطب را بازی دهد و دانش نگارنده را فریاد کند و شعری از اوشو یا سهراب را در میانش آورد و … نشد!
پروردگارم را شاکرم که با تمام کم لطفیها، بیمهریها، ناملایمات و طوفانهای کشندهای که در مسیر برگزاری این جشنواره پیش آمد و اگر نبود زیبایی معنای تام نمییافت، بودند نفسهای مهربانی که هنوز از جنس آدماند و در بهشت وجودی خویش هنوز هیچ سیب و گندمی ایشان را نرانده است در اوج این حرکت مبتنی بر روحیه جوان ایستاده ایم.
جنس آدم یافتن و نگاه آدمی داشتن، نگهبانی از آدمهایی که انگیزه شان در سفر دیدن و یافتن است، شاید! قطعیترین دلیل برگزاری این تورها بود و اینک که هر علاقهمندی در هر سطح و پایه ای مهیای همسفری با «چیلیک» است، باید بر این موهبت، قدردان باشیم که تور عکاسی را اگرچه حرفه ای برگزار می کنیم ولی برای حرفه ای ها برگزار نمی کنیم!
جشنوارهای که در نخستین روز سال اطلاعرسانی شد و در آخرین روزهای سال جاری با حامیان فرهنگی و بیهیچ پشتیبان مالی به نام جوان و با حضور جوانان مستعد و کوشا به بار نشست. به نام همان نیروی مستعدی که ذوق و قریحهاش از درون جوشان است و تنها حمایت است که این ذوق را تربیت و قریحه را بارور میسازد و این جشنواره با تمام کم لطفیها، بیمهریها و … دستاورد نیروی جوانان متعهدی است که فریاد خواستن و توانستنشان شنیدنی است اگر گوش و چشمی باشد که در دام سیب و گندم گرفتار نباشد و تفاوت را بشناسد و جوانی جوان را عامل تفاوت بداند و وحدت جوانی را در عین کثرت سلیقه درک کند.
هم اکنون جشنواره تورهای عکاسی چیلیک را در سالی که گذشت در میان همسفران و همراهان و همدلان ورد زبان ها کرد و اینک که به بار نشست همزمان لوح چندرسانه ای این اتفاق را به حقیقت برای نخستین بار به این شکل و با این صورت و محتوا در اختیار تمام علاقه مندان قرار داد.
جشنواره ای که بی هیچ حامی مالی و پشتیبان اقتصادی و با همدلی خوبانی بار داد که فهرست حضورشان در بخش " حامیان " ذکر شده است.
جشنواره ای که چون تورهای عکاسی " پایگاه عکس چیلیک " بیشتر وامدار مهربانی و حمایت میوه فروش عکس دوست و رانندگان هنردوست مان بود تا …
بماند!
دست همت و همدلی شان را در روزگار غریبی که نازنینان می دانند چه می گویم! می بوسم و مدیون بود و مهر و حضورشانم.
مهدی سروری
۲۰ اسفندماه سال ۱۳۹۰