بهدلیل شیمیایی شدنهای مکرر و موجهای ناشی از انفجار، وقایع را به سختی به یاد میآورد…
"بیست ساله بودم که در جنگ عکاسی میکردم. غمناکترین لحظه و عکس من در خرمشهر، عکسی از مردم بود که با بغچه وسایلشان بر سر، درجاده، آواره، با پای برهنه حرکت میکردند. پیاده، خیابان به خیابان از شهر عقب نشستیم و شهر را عراقیها گرفتند."
"دفاع جدی و منسجم در کار نبود، فضا باز بود و راحت داخل آمدند، نیروهای پراکنده و مقاومت مردمی تنها دفاع از شهر بود، با تانک آمدند و خیابان به خیابان شهر را گرفتند."
"وقتی از شهر بیرون آمدیم، عراقیها از چند جهت وارد خرمشهر شدند، کسانی هنوز در شهر بودند اما گیر افتاده بودند و به دست عراقیها اسیر شدند. اکثرا بومیها بودند که نمیخواستند به این زودی شهر را رها کنند مانده بودند تا بجنگند."
بهرام محمدیفرد، عکاس روزنامه جمهوری اسلامی بود که میرحسین موسوی سردبیر روزنامه، او را به همراه یکی از خبرنگاران، سه ماه قبل از آغاز رسمی زمان جنگ برای تهیه گزارشی مصور و مکتوب به سفارش آیتالله خامنهای ـ که آن روزها نماینده امام در شورای عالی دفاع بود ـ به خرمشهر اعزام کرد. وی همواره آیتالله خامنهای و شهید چمران را در زمان جنگ همراهی میکرد.
عکاس لحظههای دفاع مقدس که جانباز شیمیایی است، بیشتر روزهای جنگ را در جبههها سپری کرد و آنگونه که خود میگوید بهدلیل شیمیایی شدنهای مکرر و موجهای ناشی از انفجار، وقایع را خوب به یاد نمیآورد اما تصویر نامشخص خاطرات او از آخرین روزهای دفاع مردم خرمشهر از خانه و کاشانهشان، گویای واقعیت ۸ سال جنگ تحمیلی است.
عکاس گروه جنگهای نامنظم دکتر چمران در گفتوگو با خبرنگار تاریخ ایسنا به مناسبت سالروز سقوط خرمشهر گفت: من سه ماه قبل از اینکه جنگ شروع شود، تمام مناطق غرب و نوار مرزی تا خرمشهر را سپری کردم. در آن زمان من در روزنامه جمهوری اسلامی بودم و آقای موسوی گفتند که گزارشی از نوار مرزی تهیه شود و من هم به اتفاق دو نفر از بچههای روزنامه، حدود ۳ ماه این گزارش را تهیه کردیم.
وی افزود: سه ماه به جنگ مانده، جنگ آغاز شده بود. به همراه یک راننده و یک خبرنگار راه افتادیم. در مناطق مرزی معلوم بود که قرار است اتفاقاتی بیفتد. مرز غیرطبیعی بود و نقل و انتقالات عراق نشان میداد که جنگ میخواهد رخ بدهد.
محمدیفرد به یاد آورد: زمانیکه فرودگاه مهرآباد بمباران شد، دقیقا من در قصر شیرین بودم. دقیق یادم نیست از همان زمان جنگ شد، ما چند روزی به تهران برگشتیم و چندروزی تهران بودیم و بعد به خرمشهر رفتیم. اول به اهواز رفتم. گروه شهید چمران نیرو جمع میکرد. من هم شروع کارم را با نیروهای شهید چمران بودم. با گروه آنها به مناطق مختلف میرفتم؛ البته اگر جاهای دیگر هم اتفاقی میافتد میرفتم عکاسی میکردم اما شروع کارم با گروه شهید چمران و بچههای جنگهای نامنظم بود.
عکاس لحظههای مقاومت مردم خرمشهر با اشاره به حضور خود در کنار آیتالله خامنهای تاکید کرد: همیشه هم که آقای خامنهای میآمدند، به مقر شهید چمران در استانداری اهواز سر میزدند، ایشان هم فقط جمعهها برای نماز جمعه به تهران میرفتند. عکسی هم که از ایشان در منطقه خرمشهر منتشر شده است را من گرفتم.
وی افزود: وضعیت خرمشهر کم کم حاد شده بود و بوی تسخیر آن میآمد که ما به خرمشهر رفتیم. زمان آن را دقیقا به یاد ندارم.(احتمالا مهر ۵۹)
محمدیفرد در ادامه به ایسنا گفت: در خرمشهر با بچههای فداییان اسلام بودم. هر منطقهای دست گروهی بود، وقتی به خرمشهر رسیدم تقریبا نصف خرمشهر را گرفته بودند و عراق داشت گرفتن شهر را کامل میکرد که آن جا بچههای فداییان اسلام و تکاورها مقاومت میکردند.
وی با اشاره به کمبود نیروها و عدم سازماندهی جنگی بیان کرد: ورود به شهر راحت بود، بعدها ورود به دلیل بمبارانها دشوار شده بود که یواشکی داخل میرفتیم، عراق پیشروی میکرد و نیروهای ما خیابان به خیابان عقب میآمدند اما بعد که کامل خرمشهر را گرفتند، از طریق کانالهای مختلفی که زده بودند، داخل شهر میرفتیم.
خرمشهریهایی که مانده بودند، میخواستند از شهرشان دفاع کنند
محمدیفرد تشریح کرد: از سمت کارون کانال زده بودند و بعد از تسخیر خرمشهر از آن کانال وارد شهر میشدیم اما شروع تسخیر جنگهای خیابانی بود. مردم اکثرا از شهر رفته بودند، آنهایی که مانده بودند، میخواستند از شهرشان دفاع کنند. عده زیادی از خانمها که مانده بودند، بومی شهر بودند و آن عده که ایستاده بودند تا از شهرشان دفاع کنند، جنگ خیابانی میکردند و عمدتا مجبور بودند عقب بیایند.
محمدیفرد با تاکید بر خروج ناخواسته مردم از شهر گفت: مردم یکباره شهر را ترک کردند، وارد خانهها که میشدیم حتی هنوز سفره غذایشان پهن بود و معلوم بود یک دفعه مجبور شدند، شهر را ترک کنند. حالت خانهها مشخص بود که همه چیز یکباره بوده است. به خرمشهر رفتم و شاهد سقوط شهر بودم و زمان آزادی هم وارد شدیم و شهر را دیدیم.
شبها با گروه شهید چمران دنبال گروههایی میگشتیم که به دشمن گرا میدادند
وی افزود: شهید مجتبی هاشمی در شهر با کمک نیروهایش به همراه تکاورها، پایداری میکردند. عمده تکاوران ما در خرمشهر از بین رفتند. در شهر نیروهای مردمی هم دفاع میکردند. گروهی هم در همه شهرهای جنوب بودند که به دشمن گرا میدادند. با شهید چمران که بودم در اهواز از این گروهها بودند و شبها در اهواز با گروه شهید چمران دنبال همین گروهها میگشتیم.
عکاس جبهههای دفاع مقدس به یاد آورد: موردی هم پیش میآمد که کسی را از این گروهها میگرفتیم. این داستان خیلی زیاد بود، گرا میدادند و اطلاعات به عراق میدادند و از داخل شهر با خمپاره شهر را میزدند. یادم هست که اهواز تنها یک هتل نادری داشت که آن هم بیمارستان شده بود. کسی نبود کمک کند، هنوز سپاه شکل نگرفته بود. عدهای از مردم کارها را دست گرفته بودند و هرج و مرج شده بود. عملا ارتش حالت بیطرفی داشت و در منطقه جنوب حوالی اهواز و سوسنگرد و هویزه فقط گروه شهید چمران بودند.
محمدیفرد اضافه کرد: گروه جنگهای نامنظم منطقه را اوایل اداره میکردند و قسمت پایینتر منطقه مثل خرمشهر، گروه فداییان اسلام و تکاوران دفاع میکردند. وقتی مدت کمی از جنگ گذشت و تقریبا خرمشهر در حال تصرف بود، مردم هم دفاع میکردند و جهانآرا نیز در بین مردم فعالیت میکرد. او در خرمشهر جهانآرا شد؛ از بومیان شهر بود که شروع به مقاومت کرد و بعدها فرمانده سپاه منطقه شد. اصلا نیرویی برای مقاومت از زمان شروع حمله عراق به شهر، وجود نداشت و آنها خیلی راحت وارد شدند.
خرمشهر را غم و بغضی فرا گرفته بود…
وی تصویر کرد: خرمشهر را غم و بغضی فرا گرفته بود. هیچ کس نبود، شهر تنها بود، یادم میآید که اکثر اوقات هم هوا گرفته بود و باران نمیزد و وقتی قدم میزدیم یا راه میرفتیم، خاک رس به پاها میچسبید و عملا حرکت سخت بود و حالت غمناکی داشت. نیروهایی به شکل پراکنده دیده میشدند. مانند عملیاتها نبود. ارتش بود اما عملا فعالیت نمیکرد و به عنوان دکور حاضر بود. فرماندهی خاصی وجود نداشت، تازه انقلاب شده بود و جمع کردن نیروها دشوار بود. در چنین شرایطی بود که عراق توانست وارد شهر شود.
هم رزم و همراه کاظم اخوان در لحظههای پایانی مقاومت مردمی خرمشهر گفت: در شهر نیروها مقر خاصی نداشتند و در ساختمانهای مختلف مثل مدرسه میثم تجمع میکردند. مدرسهای بود که ما آنجا بودیم. یادم هست که معاون شهید هاشمی، سنجری، روحانی بود که صبحها پرچم مدرسه را بالا میبرد و عراقیها شلیک میکردند و بعد پرچم را پایین میآورد.
وی به یاد آورد: یک روز به اتفاق خلخالی به مسجد جامع رفتیم. در حال رفتن، عراقیها شروع به زدن کردند و ما به دلیل نیروهای همراه ایشان، پیاده به مسجد رفتیم، هنوز مسجد جامع دست ما بود. اما بعد از آن نیروها تکه تکه عقبنشینی کردند و تلفات بسیار سنگین بود. بیشتر تلفات مردمی و از تکاورهایی بود که آنجا بسیار زحمت کشیده بودند.
امنترین جا از نظر روحی که علیرغم خطرات بسیار عکاسی کردم، جبههها بود
محمدیفرد تشریح کرد: عکاسی هنوز امکان داشت. امنترین جایی که از نظر روحی علیرغم خطرات بسیار عکاسی کردم، جبههها بود. شرایط خاصی بود اما میشد کار کرد. نیروها عقبنشینی کردند و شهر از دست ما رفت.
وی افزود: یادم هست که روزهای آخر بود، وقتی از گمرک عقبنشینی میکردیم، خیلی کالا و جنس بود، اعلام کرده بودند که هر کس میخواهد با مبلغ بسیار کمی ماشینها را ببرد، اما کسی نبود که ماشینها را عقب بیاورد و همه آنها هم دست عراقیها افتاد. همه چیز خیلی سریع بود، زمانی نداشتیم تا اموال را برگردانیم و به این ترتیب خط ما آبادان بود و عملا خرمشهر از دست رفته بود و آبادان خط مقدم شد.
خرمشهر را عملا مردم نگه داشته بودند
عکاس گروه جنگهای نامنظم به ایسنا گفت: در خرمشهر، جنگهای خیابانی با نیروهای مردمی بود که تلفات و آتش آن بسیار سنگین بود. عراقیها با تانک وارد شهر شدند و ما تنها ژ۳ و نارنجک داشتیم و گروه فداییان اسلام بعد از فشارهای عراق بر نیروهای مردمی وارد کار شده بودند. عملا خرمشهر را مردم نگه داشته بودند، تلفات هم دادند. مهمات نداشتیم. انبارهای ارتش هم به ما نمیرسید، اگر آن زمان چند گروهان آمادگی داشت، اوضاع به این شکل نمیشد.
وی افزود: دفاعی در کار نبود، فضا باز بود و راحت داخل آمدند، نیروهای پراکنده و مقاومت مردمی تنها دفاع موجود از شهر بود، با تانک آمدند و خیابان به خیابان شهر را گرفتند.
از دور با دوربین خشونت عراقیها را میدیدیم
محمدیفرد با اشاره به خشونت عراقیها در برخورد با مردم گفت: یک سری از مردم نتوانستند عقب بیایند و آنها را اسیر گرفتند. عراقیها خیابانها را دور میزدند و مردم را در خانههایشان محاصره میکردند و آنها را میگرفتند. از دور با دوربین خشونت عراقیها رامیدیدیم. بیشتر نیروهای مردمی را اسیر گرفتند.
وی تاکید کرد: من در هشتاد درصد عملیاتها بودم و اگر نبودم مجبور بودم جای دیگر باشم. در اهواز کاخ استانداری بود، آقای خامنهای به آن جا میآمد، آن طرف شهر باشگاه افسران بود و خیلی محکم بود و گلوله به آن کارگر نبود و کسانی که برای بازدید میآمدند، به آنجا میرفتند.
محمدیفرد افزود: من همراه آقای خامنهای وارد خرمشهر شدم و داخل شهر وسط عراقیها رفتیم. از آبادان، کانالی زده بودند که بزرگ و طولانی بود و وسط خرمشهر در یک خانه تمام میشد. من و آقای خامنهای از آن تونل وارد شدیم. در آن خانه کار اطلاعاتی انجام میشد و بچههای سپاه دیدهبانی میکردند.
عکاس گروه جنگهای نامنظم گفت: در این زمان، مردم، مجبور به بیرونآمدن از شهر شده بودند و در روستاهای اطراف مانده بودند. در خارج از شهر مردم زمین را کنده بودند و در چالهها زندگی میکردند، به این امید که به شهر بازگردند اما وقتی مساله جدی شد، مردم در شهرهای اطراف پراکنده شدند آنها که وضع بهتری داشتند به شهرهای بزرگ رفتند.
وی به آبادان اشاره و بیان کرد: پالایشگاه را زده بودند، ما پیاده از ماهشهر به خرمشهر میآمدیم در راه به آبادان رسیدیم. بوی گوشت سوخته شهر را گرفته بود، فکر کردیم مردم را زدهاند اما دیدیم که یک ماشین سازمان گوشت را زدهاند. غبار شهر را گرفته بود.
غمناکترین عکسم در خرمشهر، از مردمی بود که با بغچه وسایلشان در جاده آواره بودند
محمدیفرد تاکید کرد: کسانی که از خرمشهر عقبنشینی کردند، به آبادان آمدند. غمناکترین عکس و لحظه من در خرمشهر، عکسی از مردم بود که با بغچه وسایلشان در جاده آواره شده بودند و پابرهنه بودند. شادترین لحظه هم زمانی بود که خرمشهر آزاد شد.
بومیها نمیخواستند شهر را رها کنند و مانده بودند تا بجنگند
وی افزود: وقتی از شهر بیرون آمدیم، عراقیها از چند جهت وارد خرمشهر شدند، کسانی هنوز در شهر بودند اما گیر افتاده بودند و به دست عراقیها اسیر شدند. اکثرا بومیها بودند که نمیخواستند به این زودی شهر را رها کنند مانده بودند تا بجنگند، اکثرا بومیها با چشم گریان بیرون آمدند. بعضیها گیر کرده بودند، فشار سنگین بود و مجبور شدیم شهر را رها کنیم و عقب بیاییم. تنها تکاورها بودند که خیلی مقاومت کردند و تلفات بسیاری دادند. تکاورها به گردن خرمشهر خیلی حق دادند.
وی به تشریح فداکاریهای تکاوران خرمشهر پرداخت و گفت: بیمارستان طالقانی در خرمشهر پر از تکاور مجروح بود. من اتفاقا رد میشدم که داخل بیمارستان شدم تا عکس بگیرم و دیدم اکثر مجروحها تکاورند؛ از پرستاران پرسیدم و فهمیدم که چند روز است که غذا نداشتهاند و دارویی هم برای درمان نبوده است. به همراه چند نفر از بچههای فداییان اسلام و تعدادی از بچههای خرمشهر در شهر راه افتادیم و مرغ و خروس و اردکهایی را که مردم رها کرده بودند را جمع کردیم و سنجری که ذبح بلد بود، سر آنها را برید و بین مجروحان تقسیم کردیم.
روزهای آخر دیگر عکاسی نمانده بود
وی در ادامه با اشاره به روند نزولی عکاس در خرمشهر بیان کرد: وقتی در خرمشهر ماندیم اوایل حدود ۶ نفر عکاس بودند اما روزهای آخر دیگر کسی نمانده بود.
محمدیفرد با اشاره به شهامت تکاوران خرمشهر گفت: خیلی دوست داشتم جای یکی از تکاوران خرمشهر بودم؛ تکاوری که دوست داشتم جایش باشم، آدم عجیبی بود. عراقیها، یکی از خانمهای خرمشهری را آزار داده بودند، وقتی شنید، رفت در میان عراقیها و او را پیدا کرد و شنیدم که سزای کار او را داد. شهامت، کارآیی و توانمندی او برای من عجیب بود. بسیاری از خاطرهها را نمیتوان بازگو کرد.
وی در ادامه اشاره کرد: افراد بنیصدر سایه اهالی روزنامه جمهوری اسلامی را با تیر میزدند. روزی در کاخ استانداری اهواز با بچههای دکتر چمران بودیم، گفتند که بنیصدر آمده است. عملیاتی شده بود و عراق را ۲۰ کیلومتر عقب رانده بودیم، البته دو روز بعد ۱۵ کیلومتر ما را عقب راندند. بنیصدر ۵۰ نفر همراه خودش آورده بود و ما هم باید کاروان او را همراهی میکردیم. شهید فلاحی ، فکوری و… بودند.
محمدیفرد تشریح کرد: منطقهای که پیش رفته بودیم پر از مهمات رها شده عراقیها بود اما کسی نبود آنها را جمع کند. بنیصدر و فرماندهان، با هم در اتاقی بودند هواپیمایی به سمت جایی که بودیم آمد، معلوم نبود خودی است یا نه، همه سراسیمه بودیم اما بنیصدر وحشت کرده بود و در سنگری قایم شد، بعد از اینکه هواپیما را زده بودند، بنیصدر بیرون آمد و با شهید فلاحی مشاجره کرد و گفت این ضد هوایی را درست کنید در حالی که ضد هوایی وجود نداشت و او یک آشپزخانه صحرایی را با ضدهوایی اشتباه گرفته بود.
تاسف خوردم که بنیصدر ضدهوایی را نمیشناخت و آشپزخانه صحرایی را با آن اشتباه گرفت
محمدیفرد با لبخند اشاره کرد: شهید فلاحی به او گفت هر چه که لوله دارد که ضد هوایی نیست. من آنجا تاسف خوردم که فرمانده قوا ضد هوایی را نمیشناخت و شهید فلاحی گفت آقای دکتر این آشپزخانه صحرایی است. من از صحنه عکس گرفتم. چهره وحشتزده بنیصدر را در صفحه اول روزنامه چاپ کردیم.
مردم، پا برهنه شهر را ترک میکردند و فضا خیلی غمگین بود
وی در پایان خاطرات خود را پراکنده خواند و خاطر نشان کرد: خیلی صحنه دردناکی بود، مردم وسایلشان روی سرشان بود و پا برهنه شهر را ترک میکردند. شکست بود، خیلی فضا غمگین بود. بچههای فداییان اسلام و تکاورها هم به آنها کمک میکردند و مردم پیر با تعدادی بچه گرد خود، پیاده از شهر بیرون میرفتند.
گفتوگو از خبرنگار ایسنا: مریم پیمان