1. خانه
  2. اخبار
  3. آیا نباید نگران باشم؟

آیا نباید نگران باشم؟

گفت‌وگوی تابناک با عکاس روزهای غربت و مظلومیت

سرویس دفاع مقدس «تابناک»/ محمد کاظم پور ـ سعید صادقی را اگر چشم شیشه‌ای دوران دفاع مقدس بنامیم سخنی به گزاف نگفته ایم. او که فقط برای دل خود عکس گرفت می‌گوید: هر چه زیبایی در عکس‌های من هست مدیون نفس امام خمینی است که در این مملکت و میان جوانان و نوجوانان بسیجی و رزمنده منتشر کرد. من فقط به اهالی آسمانی و مجنون شده آن نفس مسیحایی ارادت دارم.

او عکس‌های خود را در نمایشگاه‌های مختلف داخلی و خارجی به نمایش درآورد و در جشنواره‌های عکس سینمای جوان، نمایشگاه‌های خانه عکاسان ایران، نمایشگاه عکاسی معاصر در فرانسه، نمایشگاه بین‌الملل زاگرب و نمایشگاه عکس یونسکو در ژاپن حضور داشت. مجموعه کتاب‌های «جنگ تحمیلی» (7 جلدی)، «حلبچه» (2 جلد)، «دفاع عاشقانه»، «انا فتحنا»، «زندگی دوباره»، «زندگی اسرای عراق در روایت فتح» و «شکوفه‌های شکسته» را در کارنامه خود دارد. او همچنین ساخت و فیلمبرداری فیلم مستند ۷ قسمتی جنگی، به نام «7 زخم» را انجام داد.

سعید دیگر آن جوان پر شر و شور ۱۳۵۹ و کوچه‌های خرمشهر نیست که ماهها از خانه و خانواده به دور بود و با خاکریزها و خاکریزنشینان جبهه عجین و یکی شد.

حرف‌های سعید شنیدنی است اگرچه شاید به مذاق برخی خوش نیاید اما باز هم همان صمیمیت سیال در عکس‌هایش را در آنها می‌توان دید. پس پای سخنان او می‌نشینیم:

آنچه در دفاع مقدس پیروزی آورد صداقت و اخلاص بود نه قدرت گلوله و ادوات جنگی ما. ما با باورهای اعتقادی مان پیروزی به دست آوردیم نه با شلیک گلوله و به همین دلیل است که دشمن انقلاب اسلامی به این مهم پی برده است و خاکریز را به داخل شهرها و حتی خانه‌ها و افکار و جوانان ما آورده است.

متأسفانه جوانان ما از آن ارزش‌ها فقط تظاهر و ریا می‌بینند و شاهدند که کسانی که اصلاً اهل جبهه نبوده‌اند و در آن زمان یک لحظه هم در جبهه حضور نداشتند، بلکه در پی جمع کردن ثروت و به دست آوردن قدرت و شهرت بودند خود را وارث ارزش‌های دفاع مقدس معرفی می‌کند.

این همه هزینه‌هایی که برای سالگرد دفاع مقدس به عنوان بزرگترین حادثه انقلاب می‌کنیم چه شده و چه می‌شوند؟ به راستی چرا برخی از جوانان امروز و دو نسل پس از پایان جنگ به جایی می‌رسند که از نام بسیج ناراحت می‌شوند. این زنگ خطری است که نشان می‌دهد بسیاری از رفتارها براساس کاریکاتور دفاع مقدس بوده است نه حقیقت آن و کسانی بر گردنه ارزش‌های دفاع مقدس قرار گرفته‌اند که در جهت منافع ملی و ارزشی انقلاب نبوده‌اند بلکه فرقه‌ای برای سوءاستفاده‌های مالی و مادی شرایط برآمده از این مناسبت‌ها برخاسته اند. متأسفم که بگویم گاهی در مجامع دانشگاهی که حضور پیدا می‌کنم برخی از دانشجویان با نگاهی غریب و پر از پوشش و گاهی با نفرت با ما برخورد می‌کنند و حتی از ما دور می‌شوند و وقتی برای آنها توضیح می‌دهیم که بسیجی‌های زمان جنگ چگونه بودند برای آنها سنگین است و باور نمی‌کنند چون تناقض می‌بینند.

برخی از مسئولین فرهنگی و رسانه‌ای ما نیز با پر کردن جیب‌های خود، ارزش‌های دفاع مقدس را زنده به گور کردند و این سختی، غیرجناحی است و متأسفانه در چندین دوره مختلف ما این آسیب را دیدیم و این ضربه را خوردیم.

ما از وطن و انقلاب خود دفاع کردیم و آغازگر جنگ نبودیم و مردم ما در آن زمان در برابر تمام دنیا ایستادند و مقاومت کردند آن هم مظلومانه و غریبانه. مردمی عاشق و متعهد که برای دفاع از اعتقادات و مملکت خویش سر از پا نشناختند.

من به خوبی به یاد دارم در زمانی که من و امثال حسن باقری به جبهه می‌رفتیم کسانی بودند که به ما می‌گفتند مگر شما دیوانه اید که به جبهه می‌روید؟ یا مثلاً در روزنامه‌ای که حدود ۱۵۰ نیرو و کارمند داشت و به عنوان روزنامه‌ای ارزشی بود تنها ۵ یا ۶ نفر به جبهه می‌رفتند و اکثریت آنان حتی اعتقادی به جبهه هم نداشتند و متأسفانه گروهی از همان‌ها حالا شده‌اند کاسه داغتر از آش و متولی گسترش ارزش‌های دفاع مقدس.

ما برای خدا و ماندن انقلاب اسلامی به جبهه می‌رفتیم و در آن اوایل اصلاً نام خود را زیر عکس‌ها نمی‌زدیم و اگر شما به تصاویر و عکس‌های روزنامه‌های آن دوران نگاه کنید اصلاً هیچ ردپایی و نامی از عکاس پیدا نمی‌کنید چون همه مخلصانه کار می‌کردیم و تصویر بهشت داشتم ولی اکنون آن تصور مخلصانه و بهشتی جای خود را به عصبیت‌های معیشتی و مادی داده است و آن غربت و آزادگی به تحقیر تبدیل شده است و به راستی از کجا به کجا رسیده ایم؟

آن کسانی که آن روزها امام را مقصر جنگ می‌دانستند اکنون از امام دم می‌زنند و در روزنامه‌های خود یاران امام را می‌کوبند. مثلاً همین آقای هاشمی رفسنجانی سالها فرمانده جنگ بوده است و در بسیاری از عملیاتها در خط مقدم حضور داشته است. من خودم ایشان را در ۱۸ بهمن ۱۳۶۰ درچذابه و سه راه الفتح با لباس رزم دیدم که به همراه شهیدان صیاد شیرازی و حسن باقری و سردار غلامعلی رشید در اوج گلوله باران وحشتناک دشمن آمده بود. این آقا نفر دوم دفاع مقدس پس از امام خمینی بود ولی حالا گروهی او را زیر سؤال می‌برند که شما در جنگ خیانت کردید!

این سخنان از کسانی صادر می‌شود که آنها را می‌شناسیم که یک ساعت در جبهه و حتی در اهواز نبوده‌اند و امثال مرا که یک ماه پس از ازدواجم به جبهه رفتم و چندین ماه به خانه برنگشتم زیر طسؤال می‌برند و خود را استاد دانشگاه معرفی می‌کنند. آنها در زمانی تحصیل کردند که ما در غربت جنگیدیم و ماهها رنگ خانه و شهر را ندیدیم و از خانواده به دور بودیم.

ورقه‌ها و برگ‌هایی از ارزش‌های دفاع مقدس ما گم شده‌اند و تاریخ آن ناقص و ابتر معرفی و بازگو می‌شود. مثلاً در مورد عکاسان جنگ زمانی که انجمن عکاسان دفاع مقدس راه اندازی می‌شود حدود هزار نفر می‌آیند و می‌گویند ما عکاس جنگ بوده ایم. چند عکس تانک و نفربر را هم می‌آورند و می‌گویند این هم عکاسی جنگ. این در حالی است که عکاسان جنگ از تعداد انگشتان دو دست بلکه یک دست تجاوز نمی‌کردند، ولی متأسفانه در غربت و گمنامی‌اند و اکثر عکس‌های آنها بدون نام و یا با نام جعلی در کتابها و نشریه‌ها چاپ می‌شوند و گاهی جایزه هم می‌گیرند بدون اینکه کسی از عکاس آن یادی کند و سراغی بگیرد. در آن زمان بسیاری از عکاسان حرفه‌ای لنزهای دوربین هایشان را کور کردند و چشم بر آن همه مظلومیت و تنهایی بچه‌های روح الله بستند. امثال من که جوان و نوپا بودیم وارد عرصه عکاسی شدیم و به میدان رفتیم.

نظام هنوز عکاساسن جنگ را نشناخته و مشخص نکرده است، چون به نظرم عکاس واقعی جنگ کسی استکه نفس آن حماسه‌ها و ایثارها را به ثبت رسانده باشد نه پوسته ظاهری جنگ را یعنی رمز پیروزی‌ها و آن اخلاقیات و اخلاص‌ها را ثبت و به عنوان یادگارهای جاویدی از دفاع مقدس ماندگار کرده باشد. برای ما ماندن نظام و انقلاب اسلامی مهمتر از همه چیز بود و با عکاس‌هایمان تلاش داشتیم که آن زیبایی و معنویت امت را که پشت سر امام خمینی بودند نشان بدهیم و در این راه از هیچ چیز فروگذار نمی‌کردیم. یعنی عکاس ما اعتقادی بود.


به نظرم کسانی که از جنگ عکس گرفتند را می‌توان به چند گروه تقسیم کرد:

یک گروه عکاسان حرفه‌ای وابسته به سرویس‌های خارجی بودند که وسایل و تجهیزات و حتی نگاتیوهایشان را هم از خارجی‌ها م یگرفتند و هیچ اعتقادی به دفاع ما نداشتند. البته تحت تأثیر آن ایثارها و فداکاری‌ها قرار می‌گرفتند و برای ثبت و حتی ابلاغ آنها هم کوشش می‌کردند اما کارشان عقیدتی نبود. گروهی دیگر عکاسان روزنامه‌ها و مطبوعات خودمان بودند که براساس وظیفه سازمانی خود به جبهه می‌آمدند و عکس می‌گرفتند و برمی گشتند. گروه بعد برخی از بچه‌های تبلیغات بودند که از دوستان خود در یگان‌ها و گردان‌ها عکس یادگاری می‌گرفتند و اغلب در سالهای دوم و سوم جنگ فعالیتشان را آغاز کردند. اما ما گروهی بودیم که با عشق و به صورت جنون آمیز عکس می‌گرفتیم. با همه وجود در خدمت این تکلیف بودیم. حتی گاهی جلوتر از بچه‌های رزمنده به آن سوی خاکریزها می‌رفتیم و در اوج انفجارها و گلوله باران دشمن می‌ایستادیم و عکس می‌گرفتیم و آن لحظه‌ها را ثبت می‌کردیم.

ما برای دل و عقیده و آرمان‌های انقلاب عکس می‌گرفتیم و همانند رزمندگان از نفسی که امام به ایران پاشیده بود معطر و با طراوت شده بودیم. ما خودجوش بودیم.

به خوبی به یاد دارم که در سال ۵۹ و ۶۰ که خیابان‌ها جولانگاه گروههای ضدانقلاب بود ما در روزنامه جمهوری اسلامی در کنار شهید مظلوم بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی و بسیاری از یاران امام در برابر تهاجمات ضدانقلاب می‌ایستادیم. یک روز در خیابان عباسی- پل امامزاده معصوم در درگیری با ضدانقلاب عکس می‌گرفتم بر اثر حمله آنها پیراهنم پاره شده بود. ناگهان دشمن بعثی فرودگاه مهرآباد را بمباران کرد. با شروع جنگ، له له می‌زدیم که به جبهه برویم همه به عنوان رزمنده و هم به عنوان عکاس. در آن روز هیچ وسیله‌ای نداشتیم تا خود را به جبهه برسانیم. ناگهان متوجه خودروی آقای محمد هاشمی که در آن زمان معاون وزیر کشاورزی بود، شدیم. من و حسن باقری و حسن فتحی و آجورلو به طرف آن رفتیم. کمی دستکاری اش کردیم و سیم‌های آن را به هم مالیدیم و آن را روشن کردیم. سوار شدیم و به سمت خرمشهر گاز دادیم یعنی دقیقاً آن را سرقت کردیم!

به خرمشهر که رسیدیم هنوز بسیاری از مردم در شهر بوند و فرصت نکرده بودند شهر را ترک کنند. از تصاویر ما در آن روزها فیلمی به نام لیله القدر از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد که تقریباً اولین کار مستند از جنگ بود.

در آنجا ماندیم تا آنکه در ۲۷ مهر ۱۳۵۹ که عراقی‌ها از شمال خرمشهر وارد شهر شدند. آنها با تجهیزات کامل حمله کردند ولی در خرمشهر حدود ۳۰۰ جوان عاشق امام و اسلام و انقلاب به فرماندهی شهید محمد جهان آرا با دو قبضه توپ ۱۰۶ میلیمتری و دو تانک و چند آرپی جی و ژ۳ و‌ام یک در برابرشان ایستادند یعنی به معنای واقعی با دست خالی. در آن روز من در خیابان ۴۰ متری خرمشهر صحنه‌هایی دیدم که قبل از آن فقط در کتابها در مورد مغول‌ها خوانده بودم. مثلاً همین طوری که راه می‌رفتی ناگهان با یک انفجار سر شخصی که در جلوی تو بود به هوا می‌رفت. در مورد جنایت‌های عراقی‌ها همین بس که من در سال ۱۳۸۲ و پس از نابودی حکومت صدام که به عراق رفتم در بصره با شخصی به نام سید عبد بطاط برخورد کردم که مدعی بود برای سپاه سوم عراق عکاسی کرده و در روزهای اشغال خرمشهر در آنجا بوده است. او در آن دیدار عکس‌هایی به من نشان داد که وحشتناک بودند و تعریف می‌کرد که برخی از ایرانی‌ها را که می‌گرفتیم با بنزین به آتش می‌کشیدیم و دور آنها می‌رقصیدیم!

دشمن ما این بود ولی جوانان آن روز ما با دست خالی و حتی پای برهنه استقامت کردند و بیش از یک ماه نگذاشتند دشمن وارد خرمشهر شود و آن روحیه را از نفس گرم و مسیحیایی امام خمینی داشتد ولی الان این نفس در بین مجادلات و مشاجرات سیاسی و دنیوی کمرنگ شده است و آیا من حق ندارم که نگران باشم و بپرسم آن نفس کجاست؟

چگونه یادمان برود که مادری، نوجوان خود را برای فرستادن به جبهه، معطر می‌کند و گلاب می‌زند و بهترین لباس هایشان را به او می‌پوشاند و راهی جبهه می‌کند و در برابر دنیا فریاد می‌زند: فدای امام خمینی.

رمز پیروزی ما در دفاع مقدس صداقت و شفافیت حضرت  امام به عنوان رهبر و انقلاب بود که این صداقت را تکلیف همه مسئولین می‌دانستند ولی ما آن ارزش‌ها و صداقت را زنده به گور کردیم.

در اسفند ۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ من و هدایت بهبودی و احمد ناطقی، خود را به شهر حلبچه رساندیم. وقتی داشتیم به سمت شهر می‌رفتیم گروهی از رزمندگان را دیدیم که با آنها سلام و علیک کردیم که در میان آنها یاسر هاشمی رفسنجانی که نوجوان بود هم حضور داشت. به میان مردم حلبچه رفتیم و از شادی آنها که می‌دیدند رزمندگان ایرانی پیروز شده‌اند عکس گرفتیم. آنها از رزمندگان استقبال می‌کردند و با آنها عکس می‌گرفتند و یا حتی از ما می‌خواستند که از آنها عکس خانوادگی بگیریم.

بعد از گرفتن این عکس‌ها به مقر خود در خارج از شهر برگشتیم و نشسته بودیم که ناگهان خودرویی به طرف ما آمد. شهید احمد کاظمی بود که داد زد: غذا خورده اید؟ گفتیم: نه. او به یکی از همراهانش گفت که به ما غذا بدهد. او هم همان طروی که خودرو حرکت می‌کرد، یک نایلون که در آن برنج و قورمه سبزی بود به طرف ما پرتاب کرد. رد شدند و رفتند. هنوز شروع نکرده بودیم که ناگهان هواپیماهای عراقی آمدند و بمباران کردند. دود سفیدی از شهر حلبچه برخاست. تعجب کردیم. غذا خورده و نخورده بلند شدیدم و خود را به شهر رساندیم و دیدیم قیامت است!

مردم با بدن‌های باد کرده و با دهان‌های کف کرده و وضع بسیار بدی افتاده بودند. هم باید عکس می‌گرفتیم و هم به مصدومین کمک می‌کردیم. تا یکی را بلند می‌کردیم دیگر تمام می‌کرد. صحنه‌های وحشتناکی دیدیم ولی باز هم از کار عکاسی غفلت نکردیم. از زن‌ها و کودکان و یا پیرمردان و پیرزنان بیگناهی که با وضع فجیعی جان داده بودند فیلم و عکس گرفتیم. تا غروب در آنجا بودیم تا آنکه نیروهای امدادی رسیدند و کارها سروسامان گرفتند. آن عکس‌ها و فیلم‌ها تبدیل به اسنادی شدند که ثابت می‌کرد صدام این فاجعه را مرتکب شده است، چون هدف بعث آن بود که به جهانیان بگوید که ایران حلبچه را بمباران کرده است ولی با این تصاویر نقشه او افشا شد و جهان باور کرد که عراق بمباران کرده است نه ایران.

متأسفانه گنج دفاع مقدس را آن قدر تراشیده‌اند و کوچک کرده‌اند که دیگر برای نسل‌های بعد چیز باقی نمانده است.
صداقت و صفای دوران دفاع مقدس را می‌توان در عکس‌هایی که از صحنه‌های آن تهیه شده دریافت. من از کسانی عکس گرفته‌ام که از دوربین فراری بودند و سعی می‌کردند که فداکاری هایشان در پنهانی باشد اما من عمد داشتم که آنها را مطرح کنم تا نسل‌های بعد به آن عشق و اخلاص‌ها واقف شوند و سپاسگزارشان باشند و از آنها الگو بگیرند. شهدایی مانند مهدی باکری، ابراهیم همت، حسن باقری، مهدی زین الدین و امثال آنها که همواره با من درگیر می‌شدند و نمی‌گذاشتند تا از آنها عکس بگیرم ولی من سماجت می‌کردم و آنها وقتی نوع نگاه مرا دریافتند تسلیم می‌شدند و به من اجازه می‌دادند که از آنها و همرزمانشان و یا رزمندگان در اوج درگیری‌ها عکس بگیرم.

حضور من و امثال من در خط مقدم و در عملیات‌های مختلف توفیقی بود تا بتوانم در آن همه آتش و انفجار و خطر، قطره‌ای از اقیانوس ایثار و مردانگی آن عزیزان را ثبت کنم و برای آیندگان به یادگار بگذارم.

به خاطر همین بود که ماههای طولانی به شهر نمی‌آمدم و جزیی از خاکریزها می‌شدم و در بین رزمندگان و بسیجیان بودم و با آنها زندگی می‌کردم. در شبهای عملیات با رزمندگان بودم و برخی از آنها می‌پرسیدند: چه کار می‌کنی؟ برو و استراحت کن و فردا صبح بیا و چند عکس بگیر و بفرست برای روزنامه‌ات ولی من قانع نمی‌شدم و در کنارشان می‌ماندم و به خط می‌زدم و از خط‌شکنی‌شان عکس می‌گرفتم.

برخی از اوقات عکس‌های من بدون نام و نشان چاپ می‌شوند و وقتی به آنها اعتراض می‌کنم می‌گویند برو و با وکیل ما حرف بزن. حالا من باید بدوم و وکیل آنها را که مثلاً متولد ۱۳۶۴ یا حتی بعد از پایان جنگ است پیدا کنم و از او سؤال کنم که چرا عکسم را بدون درنظر گرفتن حقوق معنوی اثر هنری من چاپ کرده است!

افتخار می‌کنم که در ۳۵ عملیات شرکت کرده‌ام و در زمانی هم که عملیات نبود در کنار رزمندگان در جبهه‌های پدافندی بودم و براساس اسناد سپاه مدت چهار سال در جبهه بودم اما همین را هم بگویم که برای مسئولین جنگ، حرفه‌ای به نام عکاسی جنگ ناشناخته مانده و الان به عنوان عکاس جنگ حامی و پشتیبانی ندارم تا از حقوق معنونی‌ام دفاع کند.

عکس‌های جنگ ابزاری سیاسی و بین‌المللی برای ارتباط با جهان و مهمترین اسناد و مدارک مظلومیت و حقانیت مردم مسلمان ایران بود. کتاب‌های عکسی که از دوران دفاع مقدس چاپ می‌شد از نظر بین‌الملل بسیار مؤثر بودند. مثلاً عکس‌های بمباران شیمیایی حلبچه که جریان آن را تعریف کردم در معرفی عراق به عنوان عامل بمباران بسیار تأثیر داشت. یا در سال ۱۳۶۱ که در بخش مسیحی نشین بیروت نمایشگاه عکسی از دفاع مقدس برپا کردیم مردم مسیحی منطقه می‌آمدند و تحت تأثیر عکس‌ها و معنویت آنها قرار می‌گرفتند و حتی برخی به چهره بسیجی‌هایی که در عکس بودند دست می‌کشیدند و به چهره خود می‌کشیدند و خود را با آنها متبرک می‌کردند.

در سال ۱۳۶۴ که به همراه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که در آن زمان رئیس جمهور بودند به الجزایر سفر کرده بودم یکی از برنامه برپایی نمایشگاهی از عکس‌های دفاع مقدس بود. نمایشگاه بسیار مورد توجه مسئولین و اندیشمندان الجزایر و مردم قرار گرفت و حتی یکی از بازدیدکنندگان مبلغ زیادی به‌عنوان هدیه من داد که در آن زمان با آن می‌توانستم نصف تهران را بخرم! ولی من از او خواستم که آن را به هیئت ایرانی بدهد تا در راه جنگ صرف کنند.

برخی از گروه‌های تحقیقی و پژوهشی در اروپا و آمریکا گاهی به من مراجعه می‌کنند و یا پیام می‌دهند و از عکس‌هایم تعریف و تمجید می‌کنند و یا در مورد آنها مقالاتی تهیه و برای من می‌فرستند غافل از آنکه بدانند من فقط دوربین را حمل می‌کردم و خود رزمندگان بودند که آن معنویت را ایجاد می‌کردند. من در زمان عکاسی در آن معنویت و نفس روح‌اللهی گم می‌شدم و لنز دوربینم در خدمت آن معرفت و طراوت بود.

من از کشورهای مختلفی از جمله لبنان، عراق، افغانستان عکس گرفته‌ام اما هیچ کدام به پای عکس‌های دوران دفاع مقدس نمی‌رسند، چون در آنها آن نفس روحانی امام می‌بینم و آن نفس بود که همه را تسخیر کرده بود و در عکس‌ها متجلی می‌شد.

پیشین
راه‌یافتگان به مسابقه عکاسی از تئاتر حضرت والا
پسین
نمایشگاه عکس علی زنجانی در گالری دی

به تازگي منتشر شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست