منبع: ایران Online –
مرداد ماه سال ۶۹ بود وآزادگان پس از سالها اسارت در زندانهای رژیم بعث صدام با ورود به کشور به جمع خانوادههای خود می پیوستند.
آزادگان از چند نقطه مرزی با تشریفات وارد کشور شدند . از چهره هر کدامشان می شد فهمید که هنوز شک داشتند که آزادیشان جدی است یا نه؟ اغلب، نخستین واکنش آنان بوسه بر خاک میهن و اشک شوق بود. اما بجز این ها صحنههای عجیب و زیبا در آن روزها کم نبود. خیلی از این صحنه ها توسط دوربین عکاسان جاودانه شد. «جاسم غضبانپور» و «علی کاوه» از عکاسان نامآور دوران دفاع مقدس و از جمله هنرمندانی که موفق به تصویرگری از ورود آزادگان سرفراز به وطن شدند از عکس ها و خاطرات شان از ورود آزادگان به ایران می گویند.
جاسم غضبانپور
جنگ تمام شده بود و دغدغه همه بازگشتن یا روشن شدن وضعیت عزیزانشان بود. همه آنهایی که از عزیزانشان هیچ خبری نداشتند و امیدوار بودند که زنده باشند، حتی مادرانی که خبر شهادت فرزندشان را داده بودند بی آنکه جنازه ای رسیده باشد، مفقودالاثرها، خلاصه همه آنهایی که رفته ولی برنگشته بودند، همه و همه منتظر بودند.
هرثانیه به اندازه یک عمر بود. بچه هایی که هرگز پدر را ندیده بودند، زنانی که تنها یک شب کنار شوهر زندگی کرده بودند، مادرانی که تنها پسرشان را راهی جبهه کرده بودند، همه منتظر بودند و چه انتظار کشنده ای. حوالی ظهر ستاد تبلیغات جنگ برای چندصدمین بار اعلام کرد که صدام آماده تبادل شده، کی؟ فردا.
نمی دانم چند نفر بودیم که آماده رفتن به خسروی شدیم تبادل آنجا انجام می شد، هیچ کس خوشبین به قول بعثی ها نبود به هر حال عصر با یک ون از ستاد تبلیغات راه افتادیم، نصفه های شب رسیدیم به آخرین پست بازرسی. راننده اعلام کرد: اینجا آخر خطه، باید تا صبح همین جا منتظر باشید. آنقدر تاریک بود که هیچ چیز و هیچ جا دیده نمی شد، خیلی سریع هر کس روی صندلیاش خوابش برد، با صدای اذان و مشت هایی که به ماشین کوبیده می شد بیدار شدیم، برادرا نماز، نماز. آرام آرام هوا روشن شد، دیدیم که وسط شهری هستیم که جز یک میدان خرابه، بقایای یک مسجد و چندتا نخل چیز دیگری نبود.
اینجا خسروی است و انتظار… و شنیدن انواع اخبار درست و غلط از نوار مرزی. جمعیت همین طور بیشتر و بیشتر می شد و بعثیها هم زمان تحویل را عقب می انداختند. هوا، هوای خرماپزان، شرجی و گرم بود.
و بالاخره آمدند، چندین اتوبوس.
و این اولین عکسی است که گرفتم بعد از آن حالم …
علی کاوه
من کارمند تلویزیون بودم و جزو اولین گروهی که از واحد صدا و سیما برای عکاسی از ورود آزادگان اعزام شد. ما یک گروه پنج نفره متشکل از خبرنگار، فیلمبردار، صدابردار، عکاس و راننده بودیم که وارد کرمانشاه شدیم. آن زمان آقای عبدالله نوری وزیر کشور بود، ایشان هم به آنجا آمده بودند و چون قبلاً مدیر اخبار تلویزیون بودند من را شناختند و از گروه من به عنوان عکاس، فیلمبردارمان آقای حاج حسینی و صدابردارمان آقای میرزایی در پاترول شان سوار شدیم و به عنوان اولین گروهی که وارد خاک عراق می شد از مرز گذشتیم. آنجا به مقرصلیب سرخ رفتیم تا از ورود آزادگان عکس و فیلم تهیه کنیم. در عمر ۷۴ سالهای که خدا به من داده است دوبار گریه کردهام! یک بار آن، روز ورود آزادگان بود، زمانی که آزاده ها وارد خاک کشور شدند و خودشان را روی زمین خاکی می انداختند و از خوشحالی گریه میکردند و اصلاً توجهی نداشتند که روی زمین خاکی آنجا پر از تیغ و خار است و امکان دارد دست و صورتشان صدمه ببیند و زخمی شوند. همانطور که همه آزادهها افتاده بودند روی خاک و گریه می کردند من هم گریه می کردم و عکس میگرفتم. آن روز یکی از روزهای قشنگ عکاسی در زندگی من بود. از کسانی عکاسی می کردم که چندین سال در اسارت بعثی های عراق بودند و بعد از این مدت به خاک کشور پا می گذاشتند. وقتی که فیلم و عکس ها از تلویزیون پخش شد واحد مرکزی کرمانشاه تعجب کرد که واحد آنها این فیلم را نداشت اما گروه ما که از تهران رفته بود این گزارش را تهیه کرده بود. صبح روز بعد به مرکز هوانیروز کرمانشاه رفتیم و ساعت ۵ صبح سوار هلیکوپتر شدیم تا به سمت سرپل ذهاب برویم. آنجا فرمانده لشکر۵۷ ذوالفقار هم با ما همراه شد و ما به همراه ایشان برای بازدید به چند جا رفتیم. زمان برگشت به پادگان ۵۷ ذوالفقار وقتی هلیکوپتر می خواست روی زمین بنشیند تعادلش را از دست داد و به زمین خورد و همه ما زخمی شدیم. شب من به همراه آزاده ها سوار هواپیما شدم و همه به تهران آمدیم. به خاطر صدمهای که من در آن حادثه دیده بودم سه ماه استعلاجی داشتم و ارتش به من عنوان جانباز داد.