ثبت یک عکس، یعنی معنا بخشیدن به ماهیت بودن و نمایش آن در پی بودن های متمادی را تداعی می کند.
ثبت یک عکس آغازی بر یک ماندن است. ماندنی که گاه هست، در عین اینکه نبوده است.
ثبت و نمایش و تماشای یک عکس مجموعه ای کامل از یک داستان خیالی تا زندگی واقعی است آنگاه که در ذهن هنرمند شکل می پذیرد تا در مقابل چشمان نظاره گر تماشاگر و بیننده قرار گیرد. این پروسه ی وهم انگیز جادویی گاه! از نگاه یک شخصیت اندیشمند و عکاسانه نگر می تواند وصف شود تا «بهتر آن باشد که سّر دلبران» به زیبایی تمام در معنای معلق واژه ها رخ نمایی کنند و «گفته آید در حدیث دیگران».
در اینجا دلبری به عکس های کتاب عکس پرداخته که خود با تاویل مفاهیمی چون: عکس و زمان و ثبت و نگاه و لحظه و نور و معنا غریبه نیست؛ و نه تنها غریبه نیست که بسیار هم واقف و آشنا و مسلط است.
اصغر فرهادی فیلمنامه نویس و کارگردان ایرانی را همه می شناسند؛ اما اصغر فرهادی عکاس را کمتر می شناسیم. برای آشنایی با قلم و نگاه و مواجهه ی او با عکاسانه های «بئاتریس میندا» لازم است متن یادداشت وی را با عنوان «سفر با تصاویر» که در ابتدای کتاب عکس «ایران. گسست» آورده شده است با دقت و تامل مرور کنیم. با همان دقت و تاملی که نویسنده عکس های کتاب را مرور کرده و بازگشته تا با محتوای کتاب و درونمایه نگاه عکاس ارتباط برقرار کند…
یادداشت اصغر فرهادی پیرامون عکس های بئاتریس میندا
اولین بار عکس های بئاتریس میندا / Beatrice Minda را در یک کافه، در یک بعدازظهر ابری در برلین دیدم، یادم می آید که او باردار بود و از او پرسیدم که چه زمانی وضع حمل می کند و او پاسخ داد که هر لحظه ممکن است به دنیا بیاد یا امروز، شاید هم فردا.
هنگام صحبت درباره تولد قریب الوقوع کودکش، شروع به تماشای عکس ها کردیم. ابتدا، مجموعه ای از عکسها که در یکی از کشورهای اروپای شرقی گرفته شده بود را دیدم. موضوعات او، فضاهای خصوصی و خانه ها بود، عکس هایی از اتاق نشیمن و اتاق خواب با پرده هایی که جلوی پنجره ها آویزان بودند و اتاقهایی که هیچ کس در آنها حضور نداشت. اما محتوای عکس ها حسی از زندگی در آنجا را منتقل می کرد.
هرگاه کتاب عکسی را از ابتدا تا انتها نگاه می کنم به طور غریزی برمی گردم و دوباره به یک یا دو عکس نگاه می کنم تا بتوانم با آن کار ارتباط برقرار کنم. وقتی یک دور کامل عکس ها را دیدم برگشتم تا دوباره از اول نگاه کنم. این عکسها طراوت خود را حفظ کرده بودند، آنها شامل چیزهایی بودند که توجه من را جلب می کرد و باعث می شد به نگاه کردن ادامه دهم؛ به ویژه یک عکس تأثیر ویژه ای روی من گذاشت: نمای ساده پنجره ای با پرده ای سفید که از آن آویزان بود و نور زرد کمرنگی از آن می گذشت و وارد اتاق می شد.
با وجود عدم حضور ساکنین این اتاق و خانه، عکس حضور آنها را تلقین می کرد و به من امکان می داد تا تصاویری از آنها در ذهنم بسازم.
۱ دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
چقدر یاداداشت دلنشینی بود. برخلاف برخی نوشته ها و نقدها که پیرامون عکسها و کتابها خوانده ام به غایت پیچیده با الفاظ و اصطلاحات سنگین بوده و اکثرا به نیمه نرسیده، متن را رها کرده ام، این یاداداشت را دوبار تا آخر خواندم.
و چقدر برایم جالب بود که فقط عکس روی جلد این کتاب را که دیدم مرا به شدت جذب کرد و حسهایی که جناب فرهادی در متن خود از آنها یاد کرده اند را کاملا احساس کردم و گویی روزی از این کوچه گذر کرده بودم و خاطره هایی دارم. عکس کاملا ساده و مختصر است اما دلت می خواهد ساعتها آنرا تماشا کنی …