1. خانه
  2. اخبار
  3. از میان رسانه ها
  4. کاوه گلستان : تنها، زنده بودن ارزش نیست مهم چیزی است که باقی می‌ماند و تمام!

کاوه گلستان : تنها، زنده بودن ارزش نیست مهم چیزی است که باقی می‌ماند و تمام!

بدو تولد هر کسی نقطه آغاز او است و ایستادن قلب از حرکت در درون هر سینه ای پایانی بر زیست جسمانی او در دنیای خاکی و فناپذیر.
شاید بهتر باشد اینگونه آغاز کنیم که مدت زمان زندگی یک انسان را اعداد و ارقام سال و ماه ها می سنجند ولی ارزیابی کیفی حضور هر نامی را در تاثیرپذیری و تاثیرگذاری مدت زمان زیست او می توان تعریف و جستجو کرد.
در شمار میلیاردها میلیارد انسان که تاکنون در کره زمینی امکان زیست و حیات یافته اند شاید بتوان گفت بسیاری شان آمدند و زندگی را به تعبیر خودشان صرف رشد و نیاز و تامین خود کردند و برخی هم چنان زیستند که پس از مرگ شان ، هر بار و هر روز نام شان بیش و بیشتر گفته و شنیده و یاد شده است.
 در این میان جامعه عکاسان و محیط عکاسی نیز از این مشی و امر مستثنا نیست! و در عمر نزدیک به دو قرن عکاسی برخی نام ها در انبوه جمعیت و اهالی دوربین دار و دوربین به دست ، بیادماندنی شدند و به خاطر ماندنی تر.
اگر چه در حوزه عکس و عکاسی برخی شاخه ها از هیجان و جنب و جوش و مواجهه آنی تری نسبت به موضوع برخوردارند ولی ذات ماندن و دیده شدن در نه در شاخه عکاسی که در چگونگی برخورد و پردازش و ثبت و ارایه چشم و اندیشه ما است.
۲۲ تیرماه سالروز شهادت عکاس شهید سعید جانبزرگی است. عکاسی که در زمان حیات خود برای آنچه باورش داشت کوشید و پس از شهادتش عکس های او تجلی گر باورش شدند در اریکه زمان پس از زیست جسمانی او.
به بهانه نوزدهمین سالروز شهادت سعید جان بزرگی متن گفت وگویی را از عکاس فقید کاوه گلستان منتشر می کنیم که بازنشری از پایگاه مشرق نیوز در سال ۱۳۹۵ است. کلامی که برگرفته از متن رساله پایان نامه دانشجویی خانم سلطان شاهی منتسب شده است.
————————————————————

شاید کافی نباشد مورخ یا عکاسِ مورخ، تنها از واقعیت یا حقیقت موجود نسخه‌برداری کند و آن نسخه را منتقل کند. هنرمند عکاس، هنرمند مورخ می‌داند از این عکس استفاده می‌کند تا واقعیت موجود را به چشم بیننده بریزد و روی مغز او تأثیر بگذارد، تا عکس‌العمل ایجاد کند، بنابراین اینجاست که هنرش را به کار می‌گیرد؛ چه کمپوزسیونی بگیرم؟ با چه نوری بگیرم؟ کجا بایستم؟ چه لحظه‌ای را بگیرم؟ چگونه این صحنه واقعی را که جلوی من قرار دارد به یک شعر تبدیل کنم، به مفهومی که هضم‌شدنی و قابل گرفتن باشد، توسط بیننده‌ای که نمی‌دانم کیست. بنابراین کار آسانی نیست که انسان بخواهد هنر را با واقع‌نگاری آمیخته کند و به عنوان سندی تاریخی ارائه کند. باید به همه چیز احاطه داشته باشد، به تاریخ، به انسانیت و به تکنیک عکاسی. لحظه‌ای که در حال فشاردادن دکمه شاتر است هم باید به فکر ASA فیلمش باشد، هم به فکر روانشناسی ارتباط، هم به فکر مستطیل طلایی هم کمپوزسیون و…  و اگر بتواند به همه این‌ها احاطه پیدا کند و همه این‌ها را در خودش و در عکسش جمع کند شاهکار است. سعید جانبزرگی کسی بود که این‌ها در کارش دیده می‌شد.

به نظر من سعید در زندگی حرفه‌ای خودش به یک جور کمال هم رسید؛ یعنی دستش را زد به هدف، اما به اندازه کافی فرصت پیدا نکرد در هدف بماند و بیانش را گسترش دهد.

روز نخست که در کلاس دیدمش، طبیعتاً نمی‌شناختمش؛ چهره‌ای بود در میان چهره‌های دیگر. بعد که شروع کردیم به صحبت، در دید و نگاهش راجع به عکاسی، نگاهی را دیدم که مربوط به خودم می‌شد. بعد که بیشتر دقت و جستجو کردم و او هم جزئیات خودش را گفت، دیدم که این همان عکاس حلبچه است.
گفتم: تو بیا جای من بنشین و برای بچه‌ها بگو. بعد که بیشتر با هم صحبت کردیم، پرسیدم: «خب می‌خواهی چه کار کنی؟ بیا همین جریان تاریخ‌نگاری را ادامه بده و اتفاق ها را نشان بده و… .»
او هم شروع کرد. می‌خواست از جوان‌ها عکس بگیرد، کارش را با تلاش، اما به آرامی انجام می‌داد، با آرامشی که خاص خودش بود.

یک بار با چندین عکاس مختلف، نمایشگاهی گروهی ترتیب داده بودند که تزی واحد در کارشان جریان داشت و آن هم مرگ بود و زندگی.


عکاسی آمده بود از رنگ‌های موجود در خیابان عکس گرفته بود، یکی از سایه درخت‌ها و…، اما چیزی که سعید به این مجموعه داد، عکس‌هایی بود که از تفحص گرفته بود. کلوزاپ‌های اسنادی که داشتند از بین می‌رفتند و جوری آن‌ها را چاپ و کادربندی‌ و به عنوان یک بیانیه قاب کرده بود و به عنوان موضوع خودش در رابطه با یک سری عکاس دیگر به نمایش گذاشته بود که بگوید: من اینم.

در دوران جنگ خبرنگارهای دیگری هم که بعضاً خارجی بودند از عکس‌های بمباران شیمیایی حلبچه یک سری اطلاعات گرفتند؛ اما سعید با یک باور صرفاً هنری و فلسفی راجع به مرگ این عکس‌ها را نمی‌گرفت، مثلا می‌بینید جسدی دهانش کف‌آلود است، این نشان‌دهنده سیانور در ترکیبات بمب است، قسمتی از جسد دیگری آبی شده؛ یعنی از گاز تاوُن تنفس کرده و… . عکس‌ها قابلیت استناد کردن را هم دارند، بنابراین هنرمندی که چنین اثری را خلق کرده و با یک عکس ابعاد مختلفی از یک واقعه را نشان داده، کارش تمام است. کارش درست است.
هیچ مسئله‌ای نیست که شهید شده، بلکه این بینش اوست که باعث شده این حرف، این دید و این فکر در من به وجود بیاید؛ آن چیزی که در عکسهایش می بینیم در من باعث این تحول شده است؛ این ارزش است. تنها، زنده بودن ارزش نیست، مهم چیزی است که باقی می‌ماند و تمام! کاش بیشتر مثل او پیدا می‌شدند، من دو، سه نفر را بیشتر مثل او ندیدم.

این قوی‌ترین و بدیع‌ترین نگاه بود به این ایده فلسفی، آبستره و انتزاعی مرگ. سعید جانبزرگی دستش را زد به هدف و دایره کمالش را کامل کرد و شاهدش این بود که از وراء و فرای عکس‌های بسیجی مستند خبری راجع به جنگ، به این موضوع نگاه کرد و مفهومی را بسیار والاتر راجع به مرگ و برابری مفهوم آن با زندگی را بیان کرد.
در آن نمایشگاه با اینکه عکس‌های رنگی شرکت داده شده بود؛ عکس‌های تور، عکس‌های طبیعت، عکس های… اما عکس‌های سیاه، سفید و جنازه‌های سعید جانبزرگی بود که بیشتر از بقیه زنده بود و نشان از زندگی داشت و آدم را متوجه دیدن آن می‌کرد.

اگر بخواهیم برای هنرمند وظیفه یا تعریفی قائل شویم باید بگوییم:«هنرمند فردی است که در دوره‌هایی از تاریخ و زمانه چیزهایی را می‌گیرد، تقطیر و خلاصه می‌کند، در یک جسم دیگر محفوظ می‌دارد و خودش می‌رود.»

جانبزرگی ظاهراً نیست، اما حقیقتاً هست؛ در کاری که کرده و تغییری که به وجود آورده و اثری که در چشم مردم دارد.

منبع: پایگاه عکس چیلیک
پیشین
یادداشت کریم متقی بر کتاب عکس «شرق مقرنس» فرشید احمدپور
پسین
یادداشت «اصغر فرهادی» با عنوان «سفر با تصاویر» بر کتاب «ایران. گسست»

به تازگي منتشر شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست