توی ماشین به پدرم گفتم” این آخرین باری است که من را در بیست سالگی می بینی.” با لبخند پهنی که صورتش را پوشانده بود و چشمانی که برق می زد برگشت و من را نگاه کرد. پدرم مرد ساکت و آرامی است و کم پیش می آید که ارتباط چشمی برقرار کند، مهر و محبتش اصیل است و به همان اندازه هم در ابراز کردنش ناشیانه عمل می کند.
پدرم عکاس بود و در عکس هایش به ندرت آدم ها دیده می شدند. همان تعداد کم هم صورتشان رو به دوربین نبود.
هرگاه به عکاسی پرتره فکر می کنم، یاد آن لحظه ی کوتاهی می افتم که نگاه من و پدرم قبل از خداحافظی به هم گره می خورد. چنین لحظه هایی که اینگونه به چشمان هم نگاه کنیم بسیار کم اتفاق می افتد. مادرم هم همینطور است. مادرم نقاشی می کشد اما از مناظر نه از مردم.
وقتی از مادرم عکاسی می کنم، در واقع صمیمیتی است که می خواهم آن را ثبت کنم، دستانش که در حال کاشتن گیاه است و موهایش که بر روی صورتش ریخته است. ثبت این صمیمت و نزدیکی نوعی مردم شناسی است. بدن در هنگام حرکت ثبت شده است و صورت هم به صورت نیمرخ و نامشخص است.
چیک استرند / Chick Strand فیلمساز مردم نگار، می گوید: “پیوند میان مادر و کودک بهتر است در یک کوزآپ لمسی صمیمانه ارائه شود تا در یک عکس وایدی که بی طرفانه ثبت شده است.”
تعداد کمی از مردم به طور مستقیم در چشمان هم نگاه می کنند، تنها زمانی که به عکسهای پرتره نگاه می کنیم، چشم ها به مدت طولانی به طور مستقیم به هم نگاه می کنند. در خانواده من، کمرویی و دوری از یکدیگر، باعث می شود که این نگاه های مستقیم و چشم در چشمی که به ندرت اتفاق می افتند عمیق تر باشند و در قالب یک فعالیت یا یک رفتار ناشیانه و خجالتی انجام می شود.
مادرم گاهی که موقعیت ایجاد می کند، وانمود می کند که ما کودکیم و خجالت خود را با یک عشق غلو شده کنار می گذارد و با صدایی با مزه می گوید که دوستمان دارد.
بهترین عکس هایی که از مادرم گرفته ام، لحظه هایی است که حین انجام کاری از او گرفته ام. ما وقتی با دست هایمان کاری انجام می دهیم راحت تر با هم ارتباط برقرار می کنیم و تا حدی از فشار ناشی از خجالت مان کاسته می شود.
اما ارزشمندترین عکس هایم از پدرم مربوط به همان لحظات کوتاه ارتباط چشمی است که لبخند صمیمانه و بی نظیرش را ثبت و ضبط کرده ام. بعد از گرفتن عکس از آن ها، می توانم بدون خجالت به صورت های آن ها در عکس نگاه کنم.