1. خانه
  2. مقالات
  3. چند روایت از یک عکس (۴)

چند روایت از یک عکس (۴)

همیشه داستانهای نهفته در عکسها برایم جالب بوده است. تا اینکه در یک دورهمی مجازی با دوستان، تصمیم گرفتیم که هر یک داستانی در باره این عکس بنویسیم و این داستان‌های کوتاه را اینجا همراه با عکس تقدیم می کنیم .

راوی چهارم : مینا حمیدی /نقاش و مدرس
عکس یادگاری
جشن تولد شصت سالگی اگنس، در تنهایی با سمفونی شماره ی پنج بتهوون گذشت. ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه ی همان شب، تصمیم نهایی اش را گرفت”.نباید دیگه تنها بمونم؛ فردا واسه ی شام دعوتش میکنم.”
دیوید را اولین روزهای مستقر شدن توی خانه ی تازه اش که واحدکوچکی بود از یک مجتمع بزرگ مسکونی، وقتی برای خریدِ لاتاری هفتگی به مرکز خرید زیر ساختمان رفت، دید. مَرد میان سالِ خوش بر و رویی که مالکِ تنها سوپر مارکتِ نه چندان بزرگ آن محل بود. کم کم بیشتر از هفته ای یک بار سر و کله اش توی مغازه ی دیوید پیدا میشد. گاهی مجله ای بر میداشت، شکلاتی میخرید، و نگاههای معنی دار خریدارانه ای نثار فروشنده ی قد بلندِ چشم عسلی میکرد. یک روز که مشغول وقت گذرانی و این پا و آن پا کردن توی فروشگاه
بود، مرد جلو آمد و گفت: تا به حال این طرفا ندیده بودمتون، تازه به این محل اومدین؟
امروز درست پنج هفته شده از روزی که تو این ساختمون جابه جا شدم. هر چی رفت و آمدهای اگنس به فروشگاه بیشتر و زمان ماندنش طولانی تر میشد، میزان دلتنگی دیوید برای همسرش که دو سالِ پیش در یک تصادف اتومبیل از دست داده بود کمتر میشد. اگنس فردای تولد شصت سالگی اش با وجود سر درد خفیف و گیجیِ ناشی از زیاده روی در نوشیدن، قول و قرار شب گذشته با خودش را فراموش نکرده بود. دوایِ این سر درد؛ یک فنجون قهوه ی غلیظ تلخِ. قبراق و مصمم، کفش و کلاه میکند و یک راست میرود سراغ سوپر مارکت محل. دیوید با خوشرویی به استقبالش میرود و مشتاقانه دعوتش را به یک شام ایرانی میپذیرد. ساعت شش عصر طبق قرار، با یکدسته گل رز قرمز، درِ خانه ی اگنس را میزند. “بیا تو؛ خوش اومدی.”
“آپارتمان قشنگی داری، جمع و جور و روشن، که خیلی با سلیقه تزئینش کردی.”
“تا من چایی ایرونی رو برات بیارم یک نگاهی به دور و بر آپارتمان بنداز.”
مقاله عکاسی: چندروایت از یک عکس
توی بوفه ی کنارِ میز غذاخوریِ چهار نفره، دو کاسه و یک گلدان سبز و آبی، دو تا شمعدانِ کوتاه و بلندِ نقره، استکانهای کمر باریک با نقش مرد ریشویِ تاج به سر و کلی وسایل ریز و درشت دیگر چیده شده است، که حسابی دیوید را مشغول میکند. روی میز کنارِ لاوسیت شیری رنگ، قاب عکسِ بزرگ خاتم کاری، توجه دیوید را جلب میکند.
“عکس جالبیه! باید مربوط به هفتاد هشتاد سال پیش باشه!”
” درسته؛ این عکس پدر و مادرمِ. تنها عکسی که از اونا دارم؛ آخرین روزهای زندگیشون در ایروان ارمنستان.
من ارمنی ایرانی هستم. پدربزرگم چند سالی بعد از جنگ با خانواده از ارمنستان شوروی به ایران مهاجرت میکنه. این خونه ی اعیونی و خیلی چیزهای دیگر رو اونجا از دست میده. پدربزرگم تاجر موفقی بوده که به دلیل بیماری ورشکست میشه و به توصیه ی برادرش که چند سال قبل به اصفهان رفته بود به ایران مهاجرت میکنه.”
“و این خانم با آستینهای پفی بزرگ مادربزرگته نه؟”
“درسته و مادر من روی پاش نشسته و اون دختر با دامن چیندار که کنار پدربزرگ نشسته، خواهر بزرگِ مادرمِ.
پدربزرگ یک سال بعد از آمدن به اصفهان از بیماری سل فوت می کنه و خاله آلما هم چند سالی بعد از مرگ پدر، در سالِ شیوع وبا از پا در میاد.”
“عجب! تو چطور سر از کانادا درآوردی؟”
“وقتی تو ایران چهل سال پیش انقلاب شد، اوضاع واسه ی زندگی ما اقلیتهای مذهبی سخت شد. خیلی از ارامنه از ایران مهاجرت کردن. منم با وجود دلبستگی زیادی که به اصفهان دارم مجبور شدم دستِ پسرم رو بگیرم و از مادرم جدا بشم. وارتان پسرم؛ دو سال پیش رفت لس آنجلس. ولی من کانادا موندم. اینجا رو وطن خودم میدونم.”
پس این عکس، یادگار خانه ی مادرت در ایروانِه؟”
اگنس قاب عکس را از دیوید میگیرد، میگذارد روی میز. به عکس که زیر نورِ زرد رنگِ لامپِ کنارش، واضح تر شده است خیره میشود. یک مرتبه یاد قول و قرار شب گذشته با خودش می افتد؛
“میدونم گرسنه ای، پاشو بریم سر میز، یک غذای سنتی ایرونی برات درست کردم.”
“باید حتماً خیلی خوشمزه باشه، عطرش تمام فضا رو پر کرده.”


راوی نخست: نسرین ترابی
راوی دوم: آیدا ایزدی
راوی سوم: سهیلا بیات مختاری

منبع: پایگاه عکس چیلیک
پیشین
زنان عکاسی که «عکاسی مدرن» را شکل دادند
پسین
چند روایت از یک عکس (۳)

دیگر مقالات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

فهرست