عکس را کریم متقی گرفته، در آرامستان تبریز، ششم آذر ۱۳۹۹
در ادامهی پروژه مهماش تاریخ معاصر، کرونا.
عکس ها ساکت اند؛ مربوط به جهان سکون و بیحرکتی.
همین آنها را شبیه به قبرستان می کند.
بقول ادوارد کاوادا، عکس، در عکس میمیرد.
این قاب کریم متقی، روبه رو کردن دو شکل از مرگ است؛ مرگ اول مربوط به برنامهی دوربین عکاسی ست [و ماهیت عکس] و مرگ دوم، آن سمفونی سکوت: برف، تابوت، ردپا و مه؛ که مدلول-دال مرگ ” را می سازند و در یک دایره، حول آن می چرخند، اما به شکل خبری ساخته نمی شود.
عکس کریم متقی، فریاد نمیزند؛ ساکت است. جسد نیست، لحظاتی پیش بوده است؛ درون تابوت؛ این را آن ردپاها تصدیق می کنند؛ که همه چیز تازه است، به تازگی آن «برف نو»، که سفیدی را شکافته اند و با جسد را از همین نقطه برده اند یا بعد از اتمام کار، آن را اینجا رها کرده اند … مرگ دوم، و آن سگ شبحوار، آن نقطه ی سیاه بی اهمیت ولگرد، گویی نقطه ای ست که نیشزدن قاب را به بار مینشاند.
آن سگ ولگرد در حال حرکت در این سکون و سکوت، چونان روح و سایه ای ست در این رویارویی مرگ ها.
عکس ها، تاریخ ارواح و سایه ها هستند و این قاب عکسی است از سایهی مرگ.
آن سگ، با همنشینی در کنار تابوت خالی، ردپاها، مه انتهای قاب، و برف؛ چونان سازهایی، سمفونی سکوت را می نوازند. این قاب، ساکت است. سکوتی چونان سکوت داستان « اندوه » [یا سوگواری] چخوف است. سکوتی که پس از مرگ پسر آن سورچی پیر، جهان پدر را فراگرفته بود و می خواست با مسافران پرصدای خودش از آن اندوه بگوید و سوگواری کند.
مسافران، برفها، آن سرمای روسیه، همه و همه سمفونی سکوت را می خواندند و هیچکس در جهان، به آن پدر سوگوار گوش نمی داد. دست آخر مجبور می شود برای اسب اش از آن اندوه بگوید و بگرید؛ چرا که جهان، در سرما و سکوت فرو رفته است و نمی شود با کسی سخن گفت.
این سگ، روح اسب آن سورچی است؟ که از سوگ ناتمام آن پدر بیرون زده و آمده در تبریز؟ مرگهایی که در دوران کرونا رخ می دهند، مرگهای ساکت و بیسوگی هستند.
بازماندگان، در وضعیت آن سورچی می روند. سوگشان ناتمام می ماند. این قاب، سکوت و سوگ ناتمام وضعیت فعلی ست؛ تصویریست که تصویر داستان چخوف را فراخوان می کند و آن را معاصر، سوگواران تنها جسدهای تنها.
مسعود ریاحی/ آذرماه ۱۳۹۹