یک عکس نوشته از سوی یک عکاس بر عکسی دیگر، گاه! حامل حس و حالی بیرون از احوال عکاس است.
گاه! همان نوشته را بایستی بارها خواند و در پس هر بار خواندن به درکی تازه از حال عکاس دست پیدا کرد و برخی عکس ها و بعضی قلمها دقیقا! همین گونه اند.
در روزهای اخیر خبر درگذشت بانو مریم کاظم زاده از خبرنگاران و عکاسان سالهای جنگ عراق و ایران اسباب تالم خاطر شد.
عکاسی که با وجود بسیاری از ارزش های اخلاقی و رفتاری جای تعجّب است که چرا برخی _به خطا_ ایشان را نخستین عکاس زن جنگ ایران و عراق خواندند و شاید! از سر بیاطلاعی از همان ارزشها باشد که چنین صفت موهوم و بیجایی را به این بانوی بزرگوار خطاب میکنند. او که خاطرات و کلامش با شخصیت هایی چون شهید مصطفی چمران و فاطمه نواب صفوی و کاظم اخوان و بسیاری دیگر از خوبان روزگار عجین بود و این مجال و توفیق را یافت که همواره در پی بهترین و مفیدبودن باشد و هیچگاه! به اولین بودن، این صفت بیجا و بیاثر فکر هم نکرد؛ چرا که پوچی ارزشگزاریهایی اینچنین بیارزش را درک میکرد و باور داشت و سراسر سیر زندگی او عاری از متّصف شدن به صفات و رفتارهایی سطحی بود.
در این میان «سحر مختاری» از عکاسان جوان و پروژهپردازی است که با نگاهی عکاسانه و حس و حال قلمی متفاوت پس از درج خبر درگذشت این بانوی با اخلاق، متنی را که چندی پیش بر عکسی از این بانو نگاشته بود، بازنشر کرد.
بسیار ساده از ایشان کسب اجازه کردیم تا دیگران را هم در این برونریز حسّی بر لایههای معنایی شرح این عکس سهیم کنیم و بسیار صمیمانه پذیرفتند.
سحر مختاری با نمایش عکسی از مریم کاظم زاده در صفحه شخصیاش در شبکه اجتماعی نوشت:
پنج سال پیش، بعد از یک گفتگوی خوشایند با مریم کاظمزاده متنی برای این عکساش نوشتم، امشب آن را به یاد فقدانش بازنشر میکنم:
مرد سالخورده از میان تصویر گذر میکند: نجیب، استوار و مردانه، تابوتی را که در قطر تصویر قرارگرفته بهراحتی با دستهای پُرچینش جابهجا میکند، تابوت روی لباس محلیاش سایه انداخته ولی پیرمرد با اطمینان پیش میرود.
حضورش نقطهی قوت عکس است و طرح اندامش آرامشی عجیب را در سراسر صحنه پخش میکند. تابوتها یکی پس از دیگری روی هم قرار میگیرند، صعود میکنند و پنجرهها و مردها را میپوشانند. آنها به پسزمینهی عکس هم سرایت میکنند و آسمان و درختها را نیز فرا میگیرند. جنگ شروع شده و سایهی تابوتها روی سرِ سرپلذهاب در حال گسترش است، «مریم کاظمزاده» با دوربین و ضبط صوتش اینجا حضور دارد، در کنار مردمِ باقیمانده در شهر و زیر آتش خمپاره، جنگ یکباره وارد زندگی مردم شده و فرصت عکسالعمل را از آنها گرفتهاست.
مریم کاظمزاده در درمانگاه صحرایی جایی در نزدیکی خط مقدمِ درگیری، شب و روز میگذراند و عمق فاجعه را با چشمهای حساسش ثبت میکند؛ تنهای بیجان، خانههای ویران و پیکرهای متلاشی مناظر روزمرهی چشمش هستند و او باید از میان آنها انتخاب کند.
فاصلهگذاری بین فاجعهای که با چشم میبیند و رخدادی که باید درک و ثبت کند، فاصلهگذاری پیچیده و دشواری است. عکاس به حاشیهی واقعه رجوع میکند: دیوارِ درمانگاه؛ جاییکه تابوتهایی بیجان تجمع کردهاند و به انتظارنشستهاند، یک شکل و یک اندازه برای زنها، مردها، بچهها، بدنهای نحیف و پیکرهای سنگین … ، جنگ، مرگ را فراخوانده و تابوتها را تکثیر میکند. گویی مراسمی دور از هیاهو در حال برگزاری است، مراسمی میان جان دادن، جابهجایی و خاکسپاری.
مردهای کُرد، صبور و سنگین مقدمات مراسم مرگ را برگزار میکنند و زمان کوتاه سوگواری را سر و سامان میدهند. هیچکس از لحظهی بعد و بعدتر تصوّری ندارد و زمان برای اندوه خوردن محدود است.
گوشهی سمت راست بالای عکس مثل یک دریچه محل تنفس صحنه است، جاییکه درختها هنوز پابرجا ایستادهاند و زندگی میکنند.
سرپل ذهاب، درمانگاه شهید نجمی، آبان ۱۳۹۵